167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • در آفتابروي قناعت نشسته ام
    در جستجوي سايه بال هما نيم
  • در شادماني دل خصم است فتح ما
    با خلق در شکست خود امداد مي کنيم
  • در کاروان ما جرس قال و قيل نيست
    راه سخن به هرزه در ايان نمي دهيم
  • با آن که سيه کرده در او نامه اعمال
    در حسرت ايام شباب است حياتم
  • نعل سفرم جاي دگر بود در آتش
    در سايه دنيا مژه اي خفتم و رفتم
  • آن زاهد خشکم که در ايام بهاران
    در زير گل از سبحه صد دانه خويشم
  • کو بخت که در ميکده با يار نشينم؟
    در ماتم غمهاي جگر خوار نشينم
  • در بزم بزرگان نتوان کرد گراني
    در پاي خم مي سر و دستار فکنديم
  • در ديده ما نشتر آزار شکستند
    هر چند چو خون در رگ احباب دويديم
  • روي دل ما در حرم کعبه بود فرش
    در ظاهر اگر روي به محراب نداريم
  • در روز حريفان دگر باده گسارند
    ماييم که مي در شب مهتاب نداريم
  • در باغ چناري به کهنسالي ما نيست
    چون سرو اگر در نظر خلق جوانيم
  • تا در خم اين کارگه شيشه گرانيم
    چون طفل در آيينه به حيرت نگرانيم
  • در بتکده بيگانه تر از قبله نماييم
    در کعبه سبک قدرتر از سنگ نشانيم
  • در ديده کامل نظران نور يقينيم
    هر چند که در چشم خسان خار گمانيم
  • در آن جهان ندهد فقر اگر نتيجه، در اينجا
    همين بس است که پرواي انقلاب ندارم
  • در ملک بي نشاني ازمن چه جرم سر زد؟
    کز شش جهت فکندند در پنجه عقابم
  • با دست در کف تن تا در خمار باشم
    دارم تمام عالم روزي که نيم مستم
  • از صحبت گرانان در زير سنگ بودم
    جز گوشه دل خود در هر کجا نشستم
  • در گوش عشقبازان چون مژده وصاليم
    در چشم مي پرستان چون قطره شرابيم
  • در پله نظرها هرگز گران نگرديم
    ما در سواد عالم چون شعر انتخابيم
  • بر تيغ حدت طبع در جمع موشکافان
    ما جوهريم ازان رو در قيد پيچ و تابيم
  • گر چه در دست نداريم گلي
    در جگر بوته خاري داريم
  • دولت سنگين دلان را نعل در آتش بود
    در زمين نرم پاي آب مي گردد گران
  • بي نمک در باده گلرنگ مي ريزد نمک
    در حريم ميکشان هشيار مي باشد گران
  • در درختان همچو نخل طور آتش در گرفت
    جامه فانوس شد ديوار بستان از خزان
  • چون سبکباري براقي نيست در راه طلب
    در بساط زندگاني هر چه داري برفشان
  • مي شوند از سادگي در بوته خجلت گلاب
    چون گل بي درد در باغ جهان خنديدگان
  • در شبستان لحد خواب فراغت مي کنند
    در دل شبها ز بيداري به خود پيچيدگان
  • مي شوند از لاغري در هفته اي پا در رکاب
    از فروغ عاريت چون ماه نوباليدگان
  • تير پاي آهنين در دامن عزلت کشيد
    در کشاکش با قد همچون کمان ما همچنان
  • نيست در وحدت سراي آفرينش ذره اي
    کز فروغ او ندارد آفتابي در ميان
  • ديده روشندلان بي پرده مي بيند لقا
    هست اگر در چشم ظاهربين نقابي در ميان
  • اول ما نيستي و آخر ما نيستي است
    هستي پا در رکاب ماست خوابي در ميان
  • حالت پوشيده احباب در بزم حضور
    مي شود ظاهر چو مي آيد کتابي در ميان
  • دانه در صحراي پر آتش پريشان کردن است
    در زمين شور، گوهر چون سحاب انداختن
  • پنجه خورشيد را در آستين دزديدن است
    عشق را در پرده ناموس پنهان ساختن
  • تخم رنجش در زمين دوستي پاشيدن است
    شکوه احباب را پوشيده در دل داشتن
  • در چنين عهدي که از روشندلان آثار نيست
    در بغل آيينه را مستور بايد داشتن
  • چشم او در روزگار خط قيامت مي کند
    در بهاران مست را معذور بايد داشتن
  • راز را در سينه دشوارست پنهان داشتن
    ورنه آسان است اخگر در گريبان داشتن
  • لرزش بيدل به جان در زير تيغ آبدار
    هست چون پاس نفس در آب حيوان داشتن
  • در تلاش اوج عزت هر که مي سوزد نفس
    سعي چون خورشيد دارد در زوال خويشتن
  • راستي در پله افتادگي دارد مرا
    مي روم در چاه دايم از عصاي خويشتن
  • در غريبي چاره گرد يتيمي چون کنم؟
    من که در دريا ندارم شستشوي خويشتن
  • در محبت راز سر پوشيده نتوان يافتن
    در قيامت نامه پيچيده نتوان يافتن
  • از رگ خامي اثر در باده جوشيده نيست
    خواب در چشم به خون غلطيده نتوان يافتن
  • در لب جان پرور جانان نمي ماند سخن
    در حجاب غيب هم پنهان نمي ماند سخن
  • در لباس عنبرين از معني رنگين، کند
    در نظرها جلوه سبزان ته گلگون سخن
  • جان پاکان در تن خاکي نمي گيرد قرار
    از گنهکاري است تن در گوشه زندان زدن