نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
در
آفتابروي قناعت نشسته ام
در
جستجوي سايه بال هما نيم
در
شادماني دل خصم است فتح ما
با خلق
در
شکست خود امداد مي کنيم
در
کاروان ما جرس قال و قيل نيست
راه سخن به هرزه
در
ايان نمي دهيم
با آن که سيه کرده
در
او نامه اعمال
در
حسرت ايام شباب است حياتم
نعل سفرم جاي دگر بود
در
آتش
در
سايه دنيا مژه اي خفتم و رفتم
آن زاهد خشکم که
در
ايام بهاران
در
زير گل از سبحه صد دانه خويشم
کو بخت که
در
ميکده با يار نشينم؟
در
ماتم غمهاي جگر خوار نشينم
در
بزم بزرگان نتوان کرد گراني
در
پاي خم مي سر و دستار فکنديم
در
ديده ما نشتر آزار شکستند
هر چند چو خون
در
رگ احباب دويديم
روي دل ما
در
حرم کعبه بود فرش
در
ظاهر اگر روي به محراب نداريم
در
روز حريفان دگر باده گسارند
ماييم که مي
در
شب مهتاب نداريم
در
باغ چناري به کهنسالي ما نيست
چون سرو اگر
در
نظر خلق جوانيم
تا
در
خم اين کارگه شيشه گرانيم
چون طفل
در
آيينه به حيرت نگرانيم
در
بتکده بيگانه تر از قبله نماييم
در
کعبه سبک قدرتر از سنگ نشانيم
در
ديده کامل نظران نور يقينيم
هر چند که
در
چشم خسان خار گمانيم
در
آن جهان ندهد فقر اگر نتيجه،
در
اينجا
همين بس است که پرواي انقلاب ندارم
در
ملک بي نشاني ازمن چه جرم سر زد؟
کز شش جهت فکندند
در
پنجه عقابم
با دست
در
کف تن تا
در
خمار باشم
دارم تمام عالم روزي که نيم مستم
از صحبت گرانان
در
زير سنگ بودم
جز گوشه دل خود
در
هر کجا نشستم
در
گوش عشقبازان چون مژده وصاليم
در
چشم مي پرستان چون قطره شرابيم
در
پله نظرها هرگز گران نگرديم
ما
در
سواد عالم چون شعر انتخابيم
بر تيغ حدت طبع
در
جمع موشکافان
ما جوهريم ازان رو
در
قيد پيچ و تابيم
گر چه
در
دست نداريم گلي
در
جگر بوته خاري داريم
دولت سنگين دلان را نعل
در
آتش بود
در
زمين نرم پاي آب مي گردد گران
بي نمک
در
باده گلرنگ مي ريزد نمک
در
حريم ميکشان هشيار مي باشد گران
در
درختان همچو نخل طور آتش
در
گرفت
جامه فانوس شد ديوار بستان از خزان
چون سبکباري براقي نيست
در
راه طلب
در
بساط زندگاني هر چه داري برفشان
مي شوند از سادگي
در
بوته خجلت گلاب
چون گل بي درد
در
باغ جهان خنديدگان
در
شبستان لحد خواب فراغت مي کنند
در
دل شبها ز بيداري به خود پيچيدگان
مي شوند از لاغري
در
هفته اي پا
در
رکاب
از فروغ عاريت چون ماه نوباليدگان
تير پاي آهنين
در
دامن عزلت کشيد
در
کشاکش با قد همچون کمان ما همچنان
نيست
در
وحدت سراي آفرينش ذره اي
کز فروغ او ندارد آفتابي
در
ميان
ديده روشندلان بي پرده مي بيند لقا
هست اگر
در
چشم ظاهربين نقابي
در
ميان
اول ما نيستي و آخر ما نيستي است
هستي پا
در
رکاب ماست خوابي
در
ميان
حالت پوشيده احباب
در
بزم حضور
مي شود ظاهر چو مي آيد کتابي
در
ميان
دانه
در
صحراي پر آتش پريشان کردن است
در
زمين شور، گوهر چون سحاب انداختن
پنجه خورشيد را
در
آستين دزديدن است
عشق را
در
پرده ناموس پنهان ساختن
تخم رنجش
در
زمين دوستي پاشيدن است
شکوه احباب را پوشيده
در
دل داشتن
در
چنين عهدي که از روشندلان آثار نيست
در
بغل آيينه را مستور بايد داشتن
چشم او
در
روزگار خط قيامت مي کند
در
بهاران مست را معذور بايد داشتن
راز را
در
سينه دشوارست پنهان داشتن
ورنه آسان است اخگر
در
گريبان داشتن
لرزش بيدل به جان
در
زير تيغ آبدار
هست چون پاس نفس
در
آب حيوان داشتن
در
تلاش اوج عزت هر که مي سوزد نفس
سعي چون خورشيد دارد
در
زوال خويشتن
راستي
در
پله افتادگي دارد مرا
مي روم
در
چاه دايم از عصاي خويشتن
در
غريبي چاره گرد يتيمي چون کنم؟
من که
در
دريا ندارم شستشوي خويشتن
در
محبت راز سر پوشيده نتوان يافتن
در
قيامت نامه پيچيده نتوان يافتن
از رگ خامي اثر
در
باده جوشيده نيست
خواب
در
چشم به خون غلطيده نتوان يافتن
در
لب جان پرور جانان نمي ماند سخن
در
حجاب غيب هم پنهان نمي ماند سخن
در
لباس عنبرين از معني رنگين، کند
در
نظرها جلوه سبزان ته گلگون سخن
جان پاکان
در
تن خاکي نمي گيرد قرار
از گنهکاري است تن
در
گوشه زندان زدن
صفحه قبل
1
...
185
186
187
188
189
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن