نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
تذکرة الاوليا عطار
لقمه (
در
دهان نهاد. هر چند جهد کرد، فرو نشد)
در
دهن مي گردانيد ...
و گفت: «چيزي که
در
او شر نبود، شکر است
در
نعمت و صبر
در
بلا». ...
... گويد: چندين سال
در
خدمت حاتم بودم. هر گزنديدم که
در
خشم شد مگر ...
... اين جهان هميشه
در
ذل معصيت است و جوينده آن جهان هميشه
در
عز ...
... راضي نشود از عالمي
در
علم گفتن، که آن را
در
عمل نيارد. اگر تو ...
و گفت: «راحت
در
اخلاص است از آرزوهاي نفس ». و گفت: «چون مريد به ...
و گفت: «
در
عالم رضا اژدهايي است که آن را يقين خوانند، که اعمال ...
... «از آنجا که طفل
در
شکم مادر خورد واز آنجاکه ماهي خورد
در
دريا و ...
نقل است که يکبار
در
خلوت بود. کسي
در
بزد. گفت: «درآي اي کسي که ...
... : يکي ملک الموت
در
وقت نزع، دوم کرام الکاتبين
در
وقت نبشتن، سيوم ...
... گفت: «آفت بنده
در
رضاء نفس اوست بدآنچه
در
اوست و هر که
در
چشم ...
... را جمع گردانند
در
علم خويش، متفرق گردد
در
حکم و قسمت خويش. بلکه ...
... شيخ عزم حج کرد
در
بصره، جمعي از مشايخ حاضر شدند و سفره
در
ميان ...
نقل است که يک روز
در
حرم باد مي جست و شيخ
در
برابر کعبه نشسته ...
آن ژاله
در
پيش مرد جمع مي شد و مرد
در
اناء مي کرد تا پر شد. به ...
ديوان عراقي
نمي يابم تو را
در
دل، نه
در
عالم، نه
در
گيتي
کجا جويم تو را آخر من حيران؟ نمي دانم
در
دير مي زدم من، که يکي ز
در
در
آمد
که : درآ، درآ، عراقي، که تو خاص از آن مايي
ديوان قاآني
اي ترا
در
چهره آب و وي ترا
در
طره تاب
در
دلم زان آب تاب و بر رخم زين تاب آب
من ماهم و
در
تيره شب از من رميدي بي سبب
در
تيره شب ماه اي عجب نيکوتر آيد
در
نظر
مرا هست از غم و انديشه و فکر و خيال او
بقا مشکل دو پا
در
گل هوا
در
دل هوس
در
سر
ني ني که از آن برق به خر داد
در
آذر
ني ني که از اين ابر
در
آذار
در
آزار
جمله را
در
سر سرور و جمله را
در
تن سماع
جمله را
در
دم درود و جمله را بر لب سلام
ببندد آن دو دست گيو را چون سنگ
در
هيجا
در
آرد اين سر نه چرخ را چون گوي
در
چوگان
ديوان محتشم کاشاني
با رقيب آمد و اين غمکده را
در
زد و رفت
در
نزد آتش غيرت به دلم
در
زد و رفت
شهر ويران کرده اي را باد صحرا
در
دماغ
باد
در
کف چون گل از وي بي دلي پا
در
گلي
ديوان مسعود سعد سلمان
عز و شرف
در
صدر تو لهو لعب
در
طبع تو
فتح و ظفر
در
پيش تو نزل بقا بر خوان تو
ديوان فيض کاشاني
جا
در
زمين گو تنگ باش ما را که
در
عرش است دل
در
زير سر گو سنگ باش ما را چو بر افلاک پاست
در
رخ دلبران تو آب
در
دل بيدلان تو تاب
جان من اين درين توئي جان تو آن
در
آن توئي
ديوان شمس
ماده است مريخ زمن اين جا
در
اين خنجر زدن
با مقنعه کي تان شدن
در
جنگ ما
در
جنگ ما
مي بين که چون
در
مي دمد
در
هر گلي
در
هر دلي
حاجت دهد عشقي دهد کافغان برآرد از گزند
تو را بر
در
نشاند او به طراري که مي آيد
تو منشين منتظر بر
در
که آن خانه دو
در
دارد
در
اين پايان
در
اين ساران چو گم گشتند هشياران
چه سازم من که من
در
ره چنان مستم که لاتسأل
اي جان من با جان تو جوياي
در
در
بحر خون
تا
در
که را پيدا شود پيدا شود اي جان عم
جان ها که به ذوق آمد
در
عشق دو جوق آمد
در
عشق شراب است آن
در
عشق سبوي است اين
نيک بنگر
در
رخ من
در
فراق جان جان
بي دل و جان مي نويسد گر چه
در
انشي است آن
در
تو کجا رسم تو را همچو خيال روي تو
در
دل و جان و
در
نظر منظره هست و جاي نه
در
اين دام است آن آهو تو
در
صحرا چه مي گردي
گهر
در
خانه گم کردي به هر ويران چه مي پويي
بيا بخرام و دامن کش
در
آن دود و
در
آن آتش
که مي سوزد
در
آن جا خوش به هر اطراف ذاالنوني
ديوان وحشي بافقي
بود مزدور دست با ذلش خورشيد از اين معني
که
در
مي پرورد
در
بحر و زر مي آکند
در
کان
فرهاد و شيرين وحشي بافقي
به هر فکر و به هر حال و به هر کار
چه
در
فخر و چه
در
ننگ و چه
در
عار
کليله و دمنه
و
در
امثال است که نعم المحدث الدفتر.
زن مراجعت کرد و الحاح
در
ميان آورد
در
اين جمله بدين استکشاف صورت يقين جمال ننمود
و
در
امثال آمده است که اذا اعشبت فانزل
چه
در
معالي کفائت نزديک اهل مروت معتبر است
بحيلت خويشتن
در
جوي انداخت و جان بسلامت ببرد
و
در
خدمت او طايفه اي نابکارند همه
در
بدکرداري استاد و امام ، و ...
... هرکه از ناصحان
در
مشاورت و از طبيبان
در
معالجت و از فقها
در
...
دهان گشاد بود و از بالا
در
گشتن
بنگر اي نادان
در
وخامت عواقب حيلت خويش
... شير گفت: سخن علما
در
فضيلت عفو و جمال احسان مشهور است لکن
در
...
و
در
وي شکاري بسيار ، و اختلاف صيادان آنجا متواتر.
لله
در
النائبات فانها
صدا اللئام و صيقل الاحرار
گفت :تمامي بومان
در
فلان کوه اند و روزها
در
غاري جمله مي شوند و ...
در
غرورش ، توانگر و درويش
شاد همچون خيال گنج انديش
گفت:
در
اين مدت قوت تو از چه بوده است؟
لله
در
انوشروان من رجل
ما کان اعرفه بالدون والسفل
لفظي چو ععقد منظوم
خطي چو
در
منثور
سياره
در
آهنگ او
خيره ز بس نيرنگ او
در
تاختن فرسنگ او
از حد طايف تاختن
ملک گفت: سزاواري که
در
تعذيب تو مبالغت رود
ملک گفت: من خود را
در
اين رنج افگنده ام.
در
راه رستم کي کشد
جز رخش بار روستم ؟
چه بحرص مردم ،
در
روزي زيادت و نقصان صورت نبندد
ديوان ابوسعيد ابوالخير
در
دير شدم ماحضري آوردند
يعني ز شراب ساغري آوردند
اسرار و رموز اقبال لاهوري
سبزه ناروئيده زيب گلشنم
گل بشاخ اندر نهان
در
دامنم
باطل ديرينه را غارتگري
فتنه
در
جيبي سراپا محشري
مست چشم ساقي بطحاستيم
در
جهان مثل مي و ميناستيم
چشم
در
کشت محبت کاشتم
از تماشا حاصلي برداشتم
کامل بسطام
در
تقليد فرد
اجتناب از خوردن خربوزه کرد
گام او
در
راه کم غوغاستي
کاروان را زورق صحراستي
در
عمل پوشيده مضمون حيات
لذت تخليق قانون حيات
با جهان نامساعد ساختن
هست
در
ميدان سپر انداختن
در
جهان نتوان اگر مردانه زيست
همچو مردان جانسپردن زندگيست
بندهاي کوهسار آسان گسيخت
در
زمين هند تخم سجده ريخت
گفت محصور صف اعداستم
در
ميان سنگها ميناستم
در
صلابت آبروي زندگي است
ناتواني ناکسي ناپختگي است
قيس ما سودائي محمل نشد
در
جنون عاشقي کامل نشد
بر
در
او جبه فرسا آسمان
از مريدانش شه هندوستان
شاه تخم حرص
در
دل کاشتي
قصد تسخير ممالک داشتي
خلق
در
فرياد از ناداريش
از تهيدستي، ضعيف آزاريش
سود
در
جيب همين سوداستي
خواجگي از حفظ اين کالاستي
پاي
در
زنجير توجيهات عقل
کشتيش طوفاني ظلمات عقل
دل بدوش و ديده بر فرداستم
در
ميان انجمن تنهاستم
من مثال لاله ي صحراستم
در
ميان محفلي تنهاستم
بار احسان بر نتابد گردنم
در
گلستان غنچه گردد دامنم
در
شرار آباد هستي اخگرم
خلعتي بخشد مرا خاکسترم
سوزدش
در
شاهراه زندگي
آتش آورد گاه زندگي
در
نبرد زندگي يار همند
مثل همکاران گرفتار همند
ساز برق آهنگ او ننواخته
نغمه اش
در
پرده ناپرداخته
در
هوايم يا ميان ترکشم
هر کجا باشم سراپا آتشم
در
صف شاهنشهان يکتاستي
فقر او از تربتش پيداستي
دين فطرت از نبي آموختيم
در
ره حق مشعلي افروختيم
ناشکيب امتيازات آمده
در
نهاد او مساوات آمده
جنتي جستند
در
بئس القرار
تا احلوا قومهم دار البوار
امتي
در
حق پرستي کاملي
امتي محبوب هر صاحبدلي
سائلي مثل قضاي مبرمي
بر
در
ما زد صداي پيهمي
عقل
در
آغاز ايام شباب
مي نينديشد صواب و ناصواب
در
تنم لرزيد جان غافلم
رفت ليلاي شکيب از محملم
در
ميان انجمن گردد بلند
ناله هاي اين گداي دردمند
صفحه قبل
1
...
185
186
187
188
189
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن