نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
مختار نامه عطار
در
عشق، خلاصه جنون از من خواه
جان رفته و عقل سرنگون از من خواه
برخاست دلم چنانکه
در
غم بنشست
وز شيوه جست و جوي عالم بنشست
خواهم که هر آن ذره که
در
عالم هست
من برهر يک هزار ماتم بکنم
کار من دلسوخته آه است همه
گر
در
گيرد يک آه من بس بودم
ما رندان را حلقه به گوش آمده ايم
ناخورده شراب
در
خروش آمده ايم
ما خرقه رسم، از سرانداخته ايم
سر را،بدل خرقه،
در
انداخته ايم
زانگه که مرا عشق تو
در
کار آورد
بي صبري و بي قراريم بار آورد
اندر همه کيسه يک درم نيست مرا
وين طرفه که هر دو کون
در
مي بازم
در
عشق بزرگيم به خردي بدهم
وين سرخي روي خود به زردي بدهم
در
رقص چهار کرد برگشت و برفت
زنار چهار کرد بر بست مرا
نه
در
سر من سرسري بيني تو
نه ميل دلم به داوري بيني تو
تا
در
بنه خويش مقام است ترا
سودا چه پزي که کار خام است ترا
آن آه به صدق کز قلندر خيزد
در
صومعه هيچ کس نشان مي ندهد
چون گل بشکفت
در
بهار اي ساقي
تاکي نهدم زمانه خار اي ساقي
در
پيش بنه صراحي و برکف جام
با سبز خطي به سبزه زار اي ساقي
برخاست دلم، چو باده
در
خم بنشست
ور طلعت گل هزاردستان شد مست
وقت است که
در
بر آشنائي بزنيم
تا بر گل و سبزه تکيه جائي بزنيم
بر چهره گل شبنم نوروز خوشست
در
باغ و چمن روي دل افروز خوشست
چون پرتو شمع بر شراب است امشب
در
طبع دلم ميل کباب است امشب
برآب روان و سبزه اي شمع طراز
مي
در
ده و توبه بشکن و چنگ بساز
مهتاب بتافت، آسمان سير ببين!
زان پيش که
در
زير زمين خاک شوي
بر روي گل از ابر گلاب است هنوز
در
طبع دلم ميل شراب است هنوز
در
خواب مشو چه جاي خواب است هنوز
جانا! مي ده که ماهتاب است هنوز
بر زردي آفتاب
در
ده مي سرخ
کاين زردي آفتاب دردي دارد
مستيم و خراب
در
خرابات فنا
آوازه به عالم خراب اندر ده
مائيم به عقل ناصواب افتاده
دل از شر و شور
در
شراب افتاده
آزاد ز ننگ و نام سربر خشتي
در
کنج خرابات خراب افتاده
هر سيم که داري به زيان آر که عمر
چون
در
گذرد نداردت سود اي دوست
و اکنون که شکفت برگ گل برگم نيست
در
موسم گل ز توبه يارب توبه
مهتاب افتاد
در
گلستان امشب
گل روي نمود سوي بستان امشب
در
ده مي گلرنگ که مي نتوان خفت
از مشغله هزار دستان امشب
وين ناله زار ناي
در
وقت بهار
گوئي که ز گور من برون مي آيد
با سيمبري نشسته
در
باد شمال
زين آب حرام خون خود کرده حلال
بشتاب که بر پشتي رويت خورشيد
خوش خوش به دهان شير
در
خواهد شد
تا غرقه شود
در
آب فرعون هوا
فرعوني مي به دست فرعون دهيد
دل
در
غم همدمي بفرسود و نيافت
مي جست مراد و مي نياسود و نيافت
هين کاسه مي! که عمر
در
بيخبري
از کيسه ما مي رود اي بيخبران!
اي ساقي!اگر جام سراسر بنماند
بر درد زن و جام پياپي
در
ده
در
جام بلور کن مي لعل که باغ
از مرواريد ابر جون مينا شد
وين بسته حرص عالم فاني را
زان پيش که خاک گردد آبي
در
ده
گل مي آيد با قدحي خون
در
دست
از عمر مگر دست به خون خواهد شست
از دست گلابگر گل عشوه پرست
در
پاي آمد چنانکه برخاک نشست
با گل گفتم چو يوسف کنعاني
در
مصر چمن ترا سزد سلطاني
بلبل که به عشق يک هم آواز نيافت
همچون تو گلي شکفته
در
ناز نيافت
گل گر چه به حسن صد ورق داشت وليک
در
هيچ ورق شرح رخت باز نيافت
گل نيز چو
در
خارکشي افتادست
بلبل همه راه خارکش مي گويد
شد تا به بر گلابگر جامه دران
از شرم رخت
در
آتش افتاد و گري
گل بين که گلاب ابر مي دارد دوست
وز خنده چو پسته مي نگنجد
در
پوست
گل گفت: ز رخ نقاب بايد انداخت
جان
در
خطر عذاب بايد انداخت
چون
در
آتش گلاب مي بايد شد
ناکام سپر بر آب بايد انداخت
صفحه قبل
1
...
1865
1866
1867
1868
1869
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن