167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • موج گوهر در قناعتگاه قسمت خشک نيست
    تردماغ شرم استعداد بايد زيستن
  • زبس محو است نقش آرزوها در کنار من
    بهشتي رنگ ميريزد زپرواز غبار من
  • هلاکم کرده ئي مپسند از آن فتراک محرومم
    هنوز اين آرزو رنگيست در خون شکار من
  • براحت مرده ام اما زيارتخانه ننگم
    تو مي آئي و من آسوده آتش در مزار من
  • زپا بوسش بهار حيرت جاويد سامان کن
    چمن تا در برت غلطد حنائي را گريبان کن
  • اثر پرورده ياد نگاه اوست اجزايم
    زخاکم سرمه کش در ديده و عريان غزالان کن
  • درين گلشن که بال افشاني رنگست بنيادش
    تو هم آشياني در نواي عندليبان کن
  • غبارت چون سحر در بال عنقا آشيان دارد
    بذوق امتحان رنگي اگر داري پرافشان کن
  • تحير ميزند موج از غبار عرصه امکان
    نم اشکي اگر در لغزش آئي ناز جولان کن
  • شکوه همت آئينه در ضبط نفس دارد
    هوا را گرمسخر کرده ئي تخت سليمان کن
  • زخودداري نفس ميزد تب و تاب چراغ من
    در آتش تاختم چندانکه شد هموار داغ من
  • سواد عالم اسباب کو صد دشت پردازد
    تغافل کم فضائي نيست در کنج فراغ من
  • اگر صد سال چون ياقوت خورشيدم بسر تابد
    نگه در سايه مژگان نخواباند چراغ من
  • بتحقيق عدم افتادم و در خود نظر کردم
    گرفت آئينه نيز از امتياز نيست هست من
  • چمن بعرض بهار نازت در آتش رنگ گلفروشي
    سحر زگل کردن عرقها بعالم آب شبنمستان
  • ناموس دلم در گره ضبط نفسهاست
    اشک است گر از رشته برايد گهر من
  • آينه تحقيق شکستم چه توان کرد
    در زلف تو آشفت چو مژگان نظر من
  • تا جوهر آينه ام از پرده برون ريخت
    عيب همه کس گشت نهان در هنر من
  • من خود بخيالش خبر از خويش ندارم
    تا در چه خيالست زمن بيخبر من
  • عمرها شد گرد مجنون ميکند ناز غزال
    خاک ما را نيز بايد در بيابان ريختن
  • کشتگانت در کجا ريزند آبروي شرم
    برد حيراني زخون اين شهيدان ريختن
  • اي ادب سنج وفا گر قدردان ناله ئي
    شرم دار از نام آتش در نيستان ريختن
  • بوي شوقي برده ام در کارگاه انتظار
    کز غبارم ميتوان بنياد کنعان ريختن
  • پاس ناموس دلم در پرده شرم آب کرد
    دانه ئي دارم که نتوان پيش مرغان ريختن
  • دم مزن از عشق (بيدل) در هوس ناکان لاف
    آب اين آتش باين خاشاک نتوان ريختن