167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

مختار نامه عطار

  • دستم چو به دامن وصالت نرسيد
    سر در کفن هجر تو با خاک شدم
  • در لذت قرب جمله من بودم و بس
    چندين الم جدائي افتاد مرا
  • گر در ره ما هر دو غباري افتاد
    شک نيست که راه بي غباري نبود
  • عشق تو که همچو شمع مي سوخت مرا
    بي صبري پروانه در آموخت مرا
  • در کوي تو جان گوشه نشين مي دانم
    وز زلف تو عقل خوشه چين مي دانم
  • بيدار نشسته اي چنين مي دانم
    در خواب کني مرا يقين مي دانم
  • تا کي راني از در خود دربدرم
    تا کي سوزي ز آتش هجران جگرم
  • در عشق تو من گرد جنون مي گردم
    وز دايره عقل برون مي گردم
  • در عشق تو هر حيله که مي انديشم
    از پيش نمي رود چه تدبير کنم؟
  • امروز چنين برسر غوغاي توام
    در پاي فتاده مست و شيداي توام
  • من خاک توام که باد دارم در دست
    چون خاک توام پاي ز من باز مگير
  • در خاک نظر چه مي کني بيهوده
    آخر بنگر به روي ما يک باري
  • گر جان گويم هست پس پرده تست
    ور دل گويم به در برون کرده تست
  • هر کاو نه به جان کناره جويد از تو
    در روز همي ستاره جويد از تو
  • در ششدره غمم بمگداز آخر
    لطفي بکن و حجاب بردار آخر
  • تا در دل من آتش عشق تو فروخت
    از نيک و بد جهان مرا چشم بدوخت
  • گاهي به بر خويشتنم مي خواني
    گاهي ز در خويشتنم مي راني
  • هر لحظه به سوي من شبيخون آري
    دست از دو جهان در دل مجنون آري
  • هر شب همگي رهم بگيري تا روز
    هر روز ز نو در غلطم اندازي
  • اي در غم عشق تو رهي نيست شده
    دل پر غم تو دست تهي نيست شده
  • هرگاه که در کنار دل بنشيني
    دل راز ميان برون نهي نيست شده
  • عشق تو که سر چون قلمم اندازد
    چون شمع سرم در قدمم اندازد
  • هرگه که وجودت متجلي گردد
    تا چشم زنم، در عدمم اندازد
  • من خود بودم چنانک بودم دلتنگ
    ديوانگي عشق تو مي در بايست
  • در عشق تو اي خلاصه زيبايي
    با خاک يکي شدم چه مي فرمايي
  • از عشق فرو گرفته اي پيش و پسم
    تا در غم عشق، راه نبود به کسم
  • تا در همه عمر ديده ام يک نفست
    عمري است که سرگشته آن يک نفسم
  • هر روز به دستي دگر آيم با تو
    آخر به کدام در درآيم با تو
  • گاهيم چنان کند که حيران گردم
    تا هست جهان و در جهان هستي هست
  • زان بگرفته ست لشکري پيش و پسم
    تا يک نفسي به خويشتن در نرسم
  • خورشيد رخت ملک جهان مي بخشد
    در سخنت گنج نهان مي بخشد
  • در هر چيزي که بود دل بستگيم
    از جمله بريده گشت پيوستگيم
  • جان نعره زنان در بن دريا افتاد
    دل رقص کنان با سر غوغا آمد
  • سرگشته تست، نه فلک، مي داني
    گرد در تو گشته به سرگرداني
  • يک ذره تحير تو در پرده جان
    خوش تر ز نعيم جاوداني جان را
  • در عشق تو، صد هزار دردست مرا
    يک ذره گر افزون کنيم آنم بس
  • تو شادبزي که در هواي غم تو
    کاري دگرم نماند بيرون غمت
  • من عاشق روي تو ز ديري گاهم
    در عشق تو نيست هيچ کس همراهم
  • درد تو که در دلم به جاي جان بود
    درمان من عاشق سرگردان بوذ
  • چون درد تو از پرده دل روي نمود
    چون در نگريستم همه درمان بود
  • در درد و دريغ جاودان ماندي دل
    گر درد ز دل دريغ مي داشتيي
  • پيوسته به جان و تن ترا خواهم خواست
    در پيرهن و کفن ترا خواهم خواست
  • گر در من دلسوخته خواهي نگريست
    گر خواهم مرد جاودان خواهم زيست
  • در راه تو يک مذهب و يک شيوه نيم
    هر لحظه، به نو، مذهب ديگر دارم
  • در عشق تو جان قويم مي بايد
    وز خلق تني منزويم مي بايد
  • در جلوه گري هاي تو حيران شده ام
    کاين جلوه گري هاي ترا حدي نيست
  • در عشق تو اسب جان بسر خواهم تاخت
    پروانه صفت پاي ز پر خواهم ساخت
  • آن اوليتر که تا بود جان در تن
    تو مي نازي مدام و ما مي سوزيم
  • افتان خيزان در ره تو مي پوييم
    چيزي که کسي نيافت ما مي جوييم
  • با عشق تو دست در کمر مي آييم
    بر پنداري زير و زبر مي آييم