167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

مختار نامه عطار

  • در عشق تو عقل با جنون خواهم کرد
    ديوانگي خويش کنون خواهم کرد
  • در عشق تو کارم به هوس برنايد
    وين کار آسان به دست کس برنايد
  • با عشق تو دست در کمر خواهم کرد
    چون زلف تو دل زيروزبر خواهم کرد
  • گه نعره زن قلندرت خواهم بود
    گه در مسجد مجاورت خواهم بود
  • از عشق تو در جهان علم خواهم شد
    وز شوق به فرق چون قلم خواهم شد
  • از عشق تو مست در وجود آمده ام
    وز شوق تو مست با عدم خواهم شد
  • در کوي تو چون مي گذرم، اينت عجب!
    وز سوي تو چون مي نگرم، اينت عجب!
  • تا يک نفسي دسترسم مي ماند
    در بندگي تو هوسم مي ماند
  • چندان که به سر کار در مي نگرم
    استغنائي عظيم مي بينم من
  • گفتم: دل و جان در سر کارت کردم
    هر چيز که داشتم نثارت کردم
  • گفتم: چو تو بردي سبق اندر خوبي
    بگزيدمت از دو کون در محبوبي
  • آواز آمد کاي همه در معيوبي
    بيهوده چرا آب به هاون کوبي؟
  • چون هيچ کسي نديده ام در خوردش
    پيوسته نشسته ام دلي پر دردش
  • ناگاه چو برق بگذرد بر در من
    چندان بناستد که ببينم گردش
  • ما از غم تو فارغ و تو در غم او
    از بس که بسوختي بکشتي مارا
  • چون از پس پرده سر بدادي ما را
    در پرده نشين و پرده بازي مي کن
  • در خاطر هيچ کسي نيايد هرگز
    يک ذره از آن خوي که از خويش تراست
  • هر روز ز نو پرده ديگر سازي
    تا در پس پرده عشق با خود بازي
  • اي خون شده در غمت دل پاک همه
    زهر غم عشق تست ترياک همه
  • کانها کا به حسن گوي بردند زماه
    کردند در اندوهگن خويش نگاه
  • چندين در بسته بي کليدست چه سود
    کس نام گشادن نشنيدست چه سود
  • عقلي که کمال در جنون مي بيند
    بنياد وجود خاک و خون مي بيند
  • چشمي که دو کون در درون مي بيند
    مشتي رگ و استخوان برون مي بيند
  • مي گفت که دروصل در دريا نيست
    اين آب چگونه مي توان خورد آخر؟
  • زان گشت نهان حقيقت از ديده خلق
    تا در طلبش قيمت او بشناسيم
  • عاشق تن خود با غم پيوست دهد
    هر دم تابي در دل سرمست دهد
  • يک ذره وجود تست و در يک ذره
    چندي تابد فروغ خورشيد آخر؟
  • هم هر ساعت در ره تاريک تري
    هم هر روزي به ديده باريک تري
  • ذرات جهان در اشتياقند همه
    اجزاي فلک به عشق طاقند همه
  • از هر چه که هست و هر که خواهي گوباش
    اميد ببر، که در فراقند همه
  • در کري و کوريم نبايستي بود
    گر يک سر مو روي رسيدن بودي
  • گر دست به دامن وصالش نرسيد
    کو پاي که در دامن تسليم کشيم؟
  • ور در همه عمر يک دم آيد بر من
    با گوشه نشاندم ز نامحرميم
  • خواهي که جمال دوست در چشم آري
    دريا به سکره باز نتوان آورد
  • در پنجه شير اوفتادن به ازانک
    با او نفسي پنجه فرو بايد کرد
  • دل در طلبش بجان گرفتار آمد
    جان نيز چو شمع عاشق زار آمد
  • گفتم: جانا هيچ کسي جانان يافت؟
    يا در همه عمر آن چه همي جست آن يافت؟
  • چون نيست به وصل او رسيدن ممکن
    در هجر گريختن بسي اوليتر
  • اين گنبد خاکستري پر اخگر
    گه در خونم کشيد و گه خاکستر
  • اي بر شده بس بلند! کس نتواند
    در گرد سراپرده اسرار تو گشت
  • هر کو گهر وصل تو در خواهد خواست
    اول قدم از دو کون بربايد خاست
  • ديدار تو چون ز حد ما بود دريغ
    صد پرده ز هر ذره در آويخته اي
  • گاهي ببريدي و گهي پيوستي
    گاهي بگشادي و گهي در بستي
  • من بي دلم و اگر مرا دل بودي
    کي در پيشم اين همه مشکل بودي
  • چون نيست به جشن وصل تو راه مرا
    در ماتم خود عمر بسر خواهم برد
  • در عشق تو با خاک يکي خواهم شد
    سرگشته تر از هر فلکي خواهم شد
  • در گرد تو هرگز نرسم مي دانم
    گر بسياري ور اندکي خواهم شد
  • وان کس که نشان ز وصل تو جست بسي
    در وادي خاکساري افتاد و نيافت
  • هر چند که نيست در رهت دولت يافت
    مردند همه ز آرزوي لذت يافت
  • چون وصل ترا فراق تو بر اثرست
    ذل در طلب تو خوشتر از عزت يافت