167906 مورد در 0.20 ثانیه یافت شد.

مختار نامه عطار

  • گر من فلکم به مرتبت ور ملخم
    در حضرت آفتاب حق کم ز يخم
  • در حيرت و سودا چه توانم کردن
    با اين همه غوغا چه توانم کردن
  • گاهي به کمال برتر از خورشيدم
    گه در نقصان چو ذره اي جاويدم
  • در بي خبري عمر به پايان آمد
    و افسانه عشق او به پايان نرسيد
  • بسيار برفتي نرسيدي جايي
    وين نادره تر که همچنان در سفري
  • چيزي چه طلب کني که در هيچ مقام
    هرگز نه بداند نه بدانست کسي
  • عقلي که شود به جرعه اي درد از دست
    در معرفت خداي چون دارد پاي؟
  • در باديه اي که عقل را راهي نيست
    گر کوه درو، سير کند کاهي نيست
  • انديشه نمي کني و در کار شدي
    باري بنگر که باکه کارت افتاد!
  • در عشق گر آتشي همه يخ گردي،
    ور يخ باشي چو آتشت بايد شد
  • چون دانستي که نيست درمان، ما را
    سر در دادي بدين بيابان، ما را
  • در عالم خوف روزگاري دارم
    زيرا که اميد چون تو ياري دارم
  • چون من هر دم فرو ترم تو برتر
    تا در تو رسم درازکاري دارم
  • گر شادي تو معتبرم مي آيد
    در جنب غمت مختصرم مي آيد
  • هر چند نيم در ره او بر کاري
    نوميد نيم به هيچ وجهي باري
  • در پرده چو زير چنگ مي نالم زار
    کاري بکند زاري من يک باري
  • گفتم که اگر چه هست کارم بنظام
    از ترس تو مي طپم چو مرغي در دام
  • جانا!نظري در دل درويشم کن
    يا چاره جان چاره انديشم کن
  • چون هست محال آنکه کس در تو رسد
    باري سخن وصال تو مي گويم
  • جانا! نه نکو نه نانکو آمده ام
    در يکتائي هزار تو آمده ام
  • از روي توام گر نظري مي نرسد
    در کوي تو باري گذري مي رسدم
  • بسيار کشيديم و دگر در پيشست
    آري، جانا! بگذرد اين نيز آخر
  • از عشق تو در جگر ندارم آبي
    چون بنشانم ز آتش دل تابي
  • عشق تو که همچو آتشم مي آيد
    در خورد دل رنج کشم مي آيد
  • در بيم تو و اميد تو پيوسته
    زير و زبر آمدن، خوشم مي آيد
  • گاهي خود را نيست و گه هست کنم
    وقت است که در گردن تو دست کنم
  • امروز منم وصل به هجران داده
    سرگشته و روي در بيابان داده
  • چون غواصي دم زدنم ممکن نه
    پس در دريا تشنگي جان داده
  • (چون مرغ دلم)به دام هستي در شد
    چندانکه طپيد (بند محکم)تر شد
  • در مغز دلم نشسته اي مي سوزي
    يا بيرون آي يا درون راهم ده
  • تن زير امانت تو خاک در شد
    زير قدم تو با زمين همبر شد
  • آن کيست که در راه تو سرگردان نيست
    هر کو ره تو نيافت سرگردان است
  • در عشق تو دل زير و زبر بايد برد
    ره توشه تو خون جگر بايد برد
  • اي کاش دلم چنانکه دل مي خواهد
    در عشق تويک آه توانستي کرد
  • کو پاي که از دست تو بگريختمي
    کو دست که در پاي تو آويختمي
  • اي کاش هزار جانمي تا هر دم
    در خاک قدمهاي تو مي ريختمي
  • چندان که خوشي است در دو عالم گو باش
    من از همه فارغم، ترا مي طلبم
  • آسان ز سر هر دو جهان برخيزم
    گر بنشيني تا به تو در مي نگرم
  • خورشيد رخ تو در نظر خواهم داشت
    چون ذره دلم زير وزبر خواهم داشت
  • تا من هوس روي تو دارم از دل
    خورشيد ميان ذره در خواهم داشت
  • چون من به تو در همه جهانم زنده
    يک لحظه مباد بي تو جانم زنده
  • در راه تو آب روي بفروخت همه
    تا آتش مهر تو توانست خريد
  • گر يک سنگي است در همه عالم و بس
    زان سنگ به همتت برون آرم من
  • مستي مرا اميد هشياري نيست
    کز عشق تو مست در وجود آمده ام
  • ور در خور حضرت تو جان مي آيد
    گيرم که نبود پرده برگير و بگير
  • چون نعره زنان قصد به کوي تو کنيم
    جان در سر و کار آرزوي تو کنيم
  • در هر نفسم هزار جان مي بايد
    تا رقص کنان نثار روي تو کنيم
  • هر عافيتي که داشت در هر دو جهان
    بفروخت و جمله را به بوي تو بداد
  • شوقي که مرا در طلب روي تو خاست
    گر برگويم به صد زبان نايد راست
  • در عشق تو نيم ذره سرگرداني
    خوشتر ز هزار منصب سلطاني