167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • نظر واکرده ام در وحشت آباد پريشاني
    بنات النعش آيد در نظر چون عقد پروينم
  • اشک در ديده غم ديده نگيرد آرام
    دانه در تابه تفسيده نگيرد آرام
  • بخيه مهر لب خوناب نگردد در زخم
    شکوه در خاطر رنجيده نگيرد آرام
  • دل بيتاب در آن زلف نياسود دمي
    دوربين در ره خوابيده نگيرد آرام
  • جسم در دامن جان بيهده آويخته است
    سيل در گوشه ويرانه نگيرد آرام
  • بس که در ميکده خورشيد عذاران فرشند
    آب در ديده پيمانه نگيرد آرام
  • عاجزم در گره خويش گشودن صائب
    من که نقب از مژه در سينه خارا زده ام
  • مي گزم در حرم وصل ز محرومي دست
    خشک در بحر چو سرپنجه مرجان شده ام
  • فيض در بيخبري بود چو هشيار شدم
    صرفه در خواب گران بود چو بيدار شدم
  • چند در خاک وطن غنچه بود بال و پرم؟
    در سر افتاده چو خورشيد هواي سفرم
  • چند در شعر کنم عمر گرامي را صرف؟
    چند ازين گوهر ناياب در آب اندازم
  • آب در ديده آتش ز ترحم گردد
    صائب آن شمع اگر شعله زند در بالم
  • مطلب روي زمين در ته دامان شب است
    نزنم دست در آن زلف چليپا چه کنم
  • هست در گوشه نشيني دل جمعي گرهست
    در خم مي نگريزم چو فلاطون چه کنم؟
  • داغ سوداي ترا در دل سي پاره خود
    چون شب قدر نهان در رمضان ساخته ايم
  • خيمه در مصر چو پيراهن يوسف زده ايم
    جلوه ها در نظر مردم کنعان داريم
  • مرا چون صورت ديوار در بهشت افکند
    به گل زدن در گفت و شنود ازين مردم
  • دل گرفته من چون ز باغ بگشايد
    که در گشودن در روي باغبان ديدم
  • ز جوش عشق تو ميخانه در بغل دارم
    بهشتي از دل ديوانه در بغل دارم
  • غم جهان نتواند به گرد من گرديد
    که شيشه در کف و پيمانه در بغل دارم
  • در انتظار بهارند اهل ظاهر و من
    بهاري از دل ديوانه در بغل دارم
  • به فکر سنگدلان در نماز مشغولم
    درون کعبه صنمخانه در بغل دارم
  • نمانده است مرا در بساط جز آهي
    هزار دشمن و يک تير در کمان دارم
  • مدار رزق به اقبال قسمت است که من
    در آستين شکر و زهر در دهن دارم
  • چنين که در رگ من ريشه کرده خاميها
    در آفتاب قيامت نمي رسد ثمرم
  • چو عکس چهره خود در پياله مي بينم
    خزان در آينه برگ لاله مي بينم
  • سايل به بي نيازي من نيست در جهان
    لب بسته بارها ز در دل گذشته ام
  • مرد مصاف در همه جا يافت مي شود
    در هيچ عرصه مرد تحمل نديده ام
  • هر پاره از دلم در توحيد مي زند
    يک نقش بيش نيست در آيينه خانه ام
  • در بزم آفتاب چه حال است ذره را
    من در پناه سايه ديوار سوختم
  • صد گلشن خليل در آتش نهفته داشت
    در سينه داغ لاله عذاري که داشتم
  • دل در برم چو برگ خزان ديده مي تپيد
    در عين نوبهار، خزان بود صبحدم
  • در قبضه تصرف گردون کج نهاد
    از راست خانگي چو کمان در کشاکشم
  • دارم چو موج تنگ در آغوش بحر را
    وز جوش اشتياق همان در کشاکشم
  • در خواب ناز بود نسيم سحرگهي
    در فرصتي که بود دماغ شکفتنم
  • در زير چرخ سعي به جايي نمي رسد
    در تنگناي بيضه چه بيهوده پر زنم؟
  • در کعبه دل است شب و روز روي من
    چون آفتاب سجده هر در نمي کنم
  • در آسيا دو دانه نجوشد به يکدگر
    در زير چرخ نيست دو دل مهربان هم
  • هر سايلي به ما نرسد در گذشتگي
    ما از گدايي در دلها گذشته ايم
  • در دست عشق پاک گهر با دل دونيم
    چون ذوالفقار در کف حيدر فتاده ايم
  • ما در محيط حادثه لنگر فکنده ايم
    در آب تيغ، دام چو جوهر فکنده ايم
  • گرديده است گريه گره در گلوي شمع
    در محفلي که رشته ز گوهر کشيده ايم
  • در محفلي که تيغ زبان بر کشيده ايم
    در گوش تيغ حلقه جوهر کشيده ايم
  • دايم کمان چرخ بود در کمين ما
    در خاکدان دهر همانا نشانه ايم
  • يک جبهه گشاده نديديم در جهان
    پوشيده بود روي به هر در گذاشتيم
  • تا در شمار آبله پايان در آمديم
    چون بحر پاي بر سر گوهر گذاشتيم
  • در راه ميهمان نگران است چشم ما
    ما حلقه برون در خانه خوديم
  • گاهي در آب ديده و گاهي در آتشيم
    درمانده متابعت نفس سرکشيم
  • موج سراب در دل شب آرميده است
    ما روز و شب ز طول امل در کشاکشيم
  • دارم چو غنچه دست تصرف در آستين
    در بوستان گسسته عنان چون صبا نيم