نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.11 ثانیه یافت شد.
ديوان عرفي شيرازي
دلم را غوطه ده
در
چشمه نور
تجلي کن که موسي هست
در
طور
گه از دورش
در
اندازد بگرداب
گه از موجش
در
افشاند زپاياب
سمند معنيت
در
زير زين باد
دو عالم گوهرت
در
آستين باد
بيا دلق وداع انداز
در
دوش
بکش قبر نظامي را
در
آغوش
عروسي
در
عروسي
در
درو دشت
صبا مشاطگي ميکرد و ميگشت
نسيم باغ گفتي
در
دماغش
مقيمم تا برم
در
صحن باغش
بناگه فيلسوفي نامه
در
دست
ز طراران شاه از
در
درون جست
به پيوندي که با جان
در
ميانست
بسوگندي که با دل
در
زبانست
جمله
در
کشتي نوح اند حريفان
در
خواب
ورنه هرگز نه نشانيد قضا طوفان را
ترک دين
در
ره معشون گناه است ولي
نه گناه است که
در
نامه توانند نوشت
اين ناله که
در
جگر شکستيم
سيخيست که
در
کباب بشکست
يکيست نقد حکيمان و حسن نادانان
هر آنچه
در
کتب حکمت است
در
مثل است
بيا که
در
چمن انتظار آب نماند
جمال شاهد اميد
در
نقاب نماند
کدام مسئله شرع
در
ميان افکند
که عقل معرفت آموز
در
جواب نماند
درين ماتم سرا با مصلحت داني مصاحب شو
که
در
بازارها ميخندد و
در
خانه ميگريد
هرگاه که انديشه عنان
در
کف من داشت
کارم همه
در
کاسه صاحب نظري بود
آن جرعه که
در
دشکوه دارد
در
ساغر من زلال باشد
کسي به بندگي آرد که
در
شمائل طاعت
در
بهشت نه بندد بروي خويش نپوشد
هجوم عاشقان
در
کوي او افزود و خوشحالم
کزين پس
در
هلاک دوستان بيباک خواهد شد
چنان حسن قبولي
در
ملامت نيست عرفي را
که هر ساعت
در
آغوش آورد بيداد گردونش
ميل آندارم که باز از باده شوق صنم
در
حرم بيهوش آيم
در
کنشت آيم بهوش
در
محبت زندگي را با شهادت جنگ نيست
ديده بايد که بيند خون من
در
گردنش
در
عجز لذتيست تو
در
کار خويش باش
ما تشنه شهادت و زنهار دوستيم
سراسر کامم و
در
چشمه لذت فرو رفتم
سراپا ريشم و
در
پنبه الماس آغشتم
دل
در
شکن طره دلبند شکستيم
صد نيش بلا
در
دل خرسند شکستيم
در
شيشه کاو کاو بسي عرض کرد ليک
در
شيشه ناشکسته فغاني نداشتيم
دايم زديم غوطه
در
آتش براي خلق
در
هيچکس بمهر گماني نداشتيم
بهر کامي شهيد غمزه زين پيش ميديدم
در
اين عهد استخوان زاغ
در
هامون نمي بينم
در
سماع اي شيخ موج از آستين ما بريز
در
شهادتگاه او ما هم سماعي ميکنيم
چند چو اهل آبرو
در
پي آبرو روم
زهر ز امتحان خورم
در
پي آرزو روم
ناديده عدم خامي
در
زن بوجود آتش
چون سير عدم کردي بازآ
در
هستي زن
مستانه گريند از غمت اهل ورع
در
صومعه
گويا تبسم گونه اي
در
کار ايشان کرده
در
جام دل ما بود از عکس جمالي
آن جرعه که
در
ساغر خورشيد نيابي
کشکول شيخ بهايي
در
موعظت مبالغه ورزند و موعظه نپذيرند.
در
گفتار راهنمايند و
در
...
تذکرة الاوليا عطار
و من از حق
در
خود نگرستم و
در
صفات خويش تأمل کردم. نور من
در
جنب ...
وگفت: «
در
چهار موضع نفس خود را باز جوي:
در
عمل صالح بي ريا و
در
...
... «حکمت سخن گويد
در
دل عارفان به زبان تصديق و
در
دل زاهدان به ...
... «توانگري التماس کردم،
در
علم يافتم؛ و فخر التماس کردم،
در
فقر ...
در
اين چهل سال مويم نباليد و ناخنم
در
از نشد و خرقه ام شوخگن ...
... دوست داشتن مرگ
در
وقت راحت
در
دنيا، و دشمن داشتن حيات
در
وقت ...
و گفت: «فردا
در
قيامت با من گويند: چه آوردي؟ گويم: سگي با من ...
کليله و دمنه
... دانست که فايده
در
فهم است نه
در
حفظ ، و هرکه بي وقوف
در
کاري ...
... خردمند چون دشمن را
در
مقام خطر بديد و قصد او
در
جان خود مشاهدت ...
و
در
محاسن اخلاق تو
در
نخورد که حق هجرت من ضايع گذاري و مرا ...
گرت نزهت همي بايد بصحراي قناعت شو
که آنجا باغ
در
باغ است و خوان
در
خوان و با
در
با
و هرگاه که دست
در
شاخي زند بار ديگر
در
سر آيد ، و مثلا سنگ راه ...
و چون مرا
در
اين مهم عز مشورت ارزاني داشت مي خواهم که بعضي جواب ...
در
حال مهيا گردانيد. درودگر زن را وداع کرد و فرمود که:
در
خانه ...
در
هر دو حالت ، عالميان را از جور تو خلاص ممکن نيست ، خواهي
در
...
تاج
در
چشم وي بهتر نمود ،
در
بلار نگريست تا آنچه بردارد باستصواب ...
پيام مشرق اقبال لاهوري
بلبلگان
در
صفير صلصلگان
در
خروش
خون چمن گرم جوش، اي که نشيني خموش،
در
شکن آئين هوش، باده ي معني بنوش، نغمه سرا گل بپوش
ديوان اوحدي مراغي
دل از دستم برون بردي که با ما سر
در
آري تو
بما سر
در
نياوردي و سرها رفت
در
کارت
در
دل نهادم مهر او و آن دل روان دادم بدو
زيرا که گر
در
جان نهم، جانم نگنجد
در
بدن
غلط کردم، نه آن گنجي که
در
آغوش من گنجي
مرا اين بس که
در
گنجم به کنجي
در
جهان تو
ديوان خاقاني
گر فاسقان را از گنه
در
باغ رضوان نيست ره
در
روي ساقي کن نگه صد باغ رضوان بين
در
او
ديوان سعدي
اي مهر تو
در
دل ها وي مهر تو بر لب ها
وي شور تو
در
سرها وي سر تو
در
جان ها
تو را من دوست مي دارم خلاف هر که
در
عالم
اگر طعنه است
در
عقلم اگر رخنه است
در
دينم
چنانم
در
دلي حاضر که جان
در
جسم و خون
در
رگ
فراموشم نه اي وقتي که ديگر وقت ياد آيي
چه فتنه ست اين که
در
چشمت به غارت مي برد دل ها
تويي
در
عهد ما گر هست
در
شيراز فتاني
مواعظ سعدي
چو نفس آرام مي گيرد چه
در
قصري چه
در
غاري
چو خواب آمد چه بر تختي چه
در
پايان ديواري
گلستان سعدي
... گذرد؟ گفت: همه شب
در
مناجات و سحر
در
دعاي حاجات و همه روز
در
...
... شنيدم که بغاري
در
نشسته بود و
در
بروي از جهانيان بسته و ملوک و ...
بفرمودش طلب کردن.
در
احياء عرب بگرديدند و بدست آوردند و پيش ملک ...
سالي نزاعي
در
ميان پيادگان حجاج افتاده بود و داعي هم
در
آن سفر ...
وآنجا که
در
شاهوارست نهنگ مردم خوارست. لذت عيش دنيا را لدغه اجل ...
نظر نکني
در
بوستان که بيد مشکست و چوب خشک. همچنين
در
زمره ...
ديوان سلمان ساوجي
نباشد با لب و لفظ و جمال و حال او مارا
شکر درخورد و مي
در
کام و مه
در
وجه و شب
در
خور
نباشد خالي از فکر و خيال و ذکر او مارا
روان
در
تن خرد
در
سر سخن
در
لب نفس دربر
در
آب مي جستم تو را دل گفت: کاي سلمان بيا!
در
بحر عشقش غوص کن، کان
در
درين دريا بود
برآن بودم که چون دولت،
در
آيد از درم روزي
به هر بابي که کوشيدم از آن
در
در
نمي آيد
ديوان سنايي
گرت نزهت همي بايد به صحراي قناعت شو
که آنجا باغ
در
باغست و خوان
در
خوان و وا
در
وا
به دل ننديشم از نعمت نه
در
دنيا نه
در
عقبا
همي خواهم به هر ساعت چه
در
سرا چه رد ضرا
آن که چون
در
درس و مجلس دم زند
در
علم و دين
چون دم آخر نيابي
در
همه گيتيش يار
بادي چو آب و آتش و بادي چو باد و خاک
در
صفوت و بلندي و
در
لطف و
در
وقار
ديوان شاه نعمت الله ولي
من
در
ميان با تو خوشم تو
در
کنار من خوشي
موئي نگنجد
در
ميان من آن تو تو آن من
گزيده غزليات شهريار
چرا رو
در
تو آرم من که خود را گم کنم
در
تو
به خود باز آمدم نقش تو
در
خود جستجو کردم
کشکول شيخ بهايي
در
مورد کلمات چهار حرفي همين عدد را
در
بيست و پنج بايستي ضرب کرد ...
اما ام محمد
در
همان بقعه ي ستي فاطمه(ع)
در
کنار ضريح وي مدفون ...
... است: آن کسي که
در
دانش فزوني يابد و
در
دنياوي بپرهيزگاري پيش ...
... قمر، جز قمر را
در
خود ندارد. و شود که بيشتر ستارگان رصد نشده
در
...
در
مثل سائر آمده است که: ابن خشاب
در
غالب علوم، امام زمانه ي ...
عارفي گفت: عرفا را
در
وراي هر واژه نکته اي و ضمن هر قصه، بهره اي ...
مردي را پرسيدند
در
عشق فلان زن تا کجا رسيدي؟ گفت سوگند که ماه را ...
... از کودکي پرسيد:
در
کدام باب نحوي؟ گفت:
در
باب فاعل و مفعول. گفت ...
در
اين که آيا تغيير خلق خوي آدمي ممکن است يا نه، اختلاف نظر است. ...
... حکيمان: مرد خرسند،
در
آنچه به دنيا پيش آيد گرامي است و
در
آنچه ...
ديوان صائب
تو
در
بيرون
در
چون شمع سر تا پا زبان گشتي
اگر راه سخن يابي
در
آن محفل چه خواهي شد؟
کنم
در
سينه و دل درد و داغ عشق را پنهان
که مه
در
زير ابر و گنج
در
ويرانه مي بايد
دل
در
آن زلف شب و روز بود
در
تب و تاب
شمع اگر
در
دل شب سوز و گدازي دارد
گهي
در
بحر سرگردان و گاهي
در
سرابم من
ز خشک و تر چو موج از خوش عناني
در
عذابم من
ديوان عطار
چون کمان
در
شست آورد و تنت چون توز کرد
بس عجب باشد تو را
در
جعبه گر تيري
در
است
تذکرة الاوليا عطار
اين سخن
در
دل حسن کار کرد و
در
حال بازگشت و به بصره رفت. و سوگند ...
... بيرون آمد و روي
در
کار آورد. و مجاهده
در
پيش گرفت. گويند
در
...
... پرسيدند که «رضا
در
چيست؟». گفت: «
در
دلي که
در
او غبار نفاق نبود ...
از اين سخن هيبتي
در
دل وي پديد آمد و آتشي
در
دل وي پيدا گشت. ...
و گفت: «هيچکس
در
نيافت پايگاه مردان، به نماز و روزه و زکوة و حج. ...
... است که گفت: شبي
در
مسجد بيت المقدس خود را
در
ميان بوريايي پنهان ...
... ». و گفت: «حيوة
در
علم است و راحت
در
معرفت و رزق
در
ذکر». ...
صفت ابوحنيفه
در
تورات بود و ابويوسف گفت: «نوزده سال
در
خدمت وي ...
پسرش گفت: «
در
اين چه حکمت است؟. که سالهاست تا
در
آرزوي او مي ...
صفحه قبل
1
...
184
185
186
187
188
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن