167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.

مختار نامه عطار

  • کارت همه چون که خوردن و خفتن بود
    ميلت همه در شنودن و گفتن بود
  • چون پنداري در بنه ما افتاد
    صد فرعوني ز ما به صحرا افتاد
  • کوتاهي عمر مي نگر غره مباش
    چندين امل دراز در پيش مگير
  • اي جان سبک روح! گران سنگي چيست
    نارفته دو گام، در ره، اين لنگي چيست
  • بر هر وجهي که بسته اسبابي
    مرگت کند آگه که کنون در خوابي
  • تا کي ز غم زيان و سودت آخر
    در سينه و دل آتش و دودت آخر
  • دردا که به درد ناگهان خواهي شد
    دل سوخته در فراق جان خواهي شد
  • از جمله دخل و خرج اين عالم خاک
    بادي است مرا در سر وانگار که نيست
  • هر ديده که روي در معاني آورد
    بي شک ز کمال زندگاني آورد
  • گاه از سر طاعتي برون آيي تو
    گه در کف معصيت زبون آيي تو
  • خوش خوش بشنو حديث خويش اي درويش
    از پس منشين که کار داري در پيش
  • جز در دم واپسين نگردد روشن
    تا خواجه سعيد يا شقي خواهد بود
  • مشکل سفري است اي دل غافل در پيش
    چه ساخته اي اين سفر مشکل را؟
  • انصاف بده دلا که کاري است عظيم
    در ششدره روي زمين افتادن
  • گر دل بر اميد رهنمون بنشيند
    ور در غم خود ميان خون بنشيند
  • در ششدره خوف و رجا مانده است
    تا آخر کار مهره چون بنشيند
  • زان مي ترسم که در بلام اندازند
    همچون گويي بي سر و پام اندازند
  • روزي صد ره بميرم از هيبت آنک
    تا بعد از مرگ در کجام اندازند
  • زان مي ترسم که چون بر افتد پرده
    من در پس پرده ناپديدار شوم
  • چون هر روزي به زندگي مي ميرم
    گر مرگ در آيدم به بهبود رسم
  • در حبس جهان بمانده ام سرگردان
    بر بوي خلاص، رخنه اي مي جويم
  • بل تا بسر آيد دم بي فايده زانک
    دلشاد نبوده ام دمي در همه عمر
  • چون نيست سري اين غم بي پايان را
    وقت است که فرش در نوردم جان را
  • جانا چو به نيستي فتادم برهم
    در پيش درش چو جان بدادم برهم
  • گر نيست شدن در ره توچيزي نيست
    آخر ز تقاضاي نهادم برهم
  • کو تن که ز پاي در فتادست امروز
    کو دل که ز ديده خون گشادست امروز
  • در هر هوسي که بود دستي بزديم
    زان دست زدن، به دست، بادست امروز
  • در باديه اي، چراغکي مي بردم
    يک صرصر تند آمد و درحال بکشت
  • افسوس که آفتاب عمرم ناگاه
    در بي خبري بر سر ديوار رسيد
  • وقت است که در خواب شوم،بو که شوم!
    زيرا که به آخر آمد افسانه عمر
  • امروز منم نشسته نه نيست نه هست
    در پرده نيست هست شوريده و مست
  • زين شيوه که از عمر برآوردم گرد
    کس در دو جهان بر نتواند آورد
  • افسوس که ناچار بمي بايد مرد
    در محنت و تيمار بمي بايد مرد
  • آن شد که دمي در همه عمرت خوش بود
    باقي همه بر اميد آن مي گذرد
  • چه رنج بري که حاصل عمر در آن
    تا چشم کني باز دريغاست همه
  • در دور زمان مساز املاک و بدان
    قسمت ز زمان دو گز زمين خواهد بود
  • گيرم که ترا لطف الاهي آمد
    در ملک تو ماه تا به ماهي آمد
  • در هر وطني سراي و باغي چه کني
    مي پنداري که باز خواهي آمد
  • چون روي تو در هلاک خواهد بودن
    قسم تو دو گز مغاک خواهد بودن
  • وين روي چو ماه آسمانت بدريغ
    از صرصر مرگ در زمين ريخته گير
  • ماتم زدگان عالم خاک هنوز
    مي خاک شوند در غم خاک هنوز
  • اي بس که بگردد در و ديوار فلک
    ما روي به ديوار لحد آورده
  • خلقي که درين جهان پديدار شدند
    در خانه به عاقبت گرفتار شدند
  • اي مرد به خود حساب کن تا چندند
    چندين که در آمدند و چندين که گذشت
  • وين صورتها که بر در و ديواري ست
    از روي خرد چو صورت دلداري ست
  • هر خاک که در جهان کسي فرسوده است
    تن هاست که آسياي چرخش سوده است
  • بر بستر خاک خفتگان مي بينم
    در زير زمين نهفتگان مي بينم
  • بر فرق تو هر حادثه تيغي دگرست
    در پيش تو هر واقعه ميغي دگرست
  • آن ماه که از کنار شد بيرونم
    در ماتم او کنار شد پر خونم
  • دوشش ديدم به خواب در، خفته به خاک
    گفتم: چوني؟ گفت: چه گويم چونم