167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

مختار نامه عطار

  • تو پاي به راه در نه و هيچ مپرس
    خود راه بگويدت که چون بايد رفت
  • در گرد جهان دويدنت فايده نيست
    گرد سر و پاي خويش مي بايد رفت
  • صد قافله در هر نفسي مي گذرد
    اي بي خبر آخر چه خبر داري تو
  • سرمايه تو در همه عالم عمري ست
    بر باد مده که غصه بسيار خوري
  • از دور فلک زير و زبر خواهي شد
    رسواي جهان پرده در خواهي شد
  • از خواب درآي اي دل سرگشته که زود
    تا چشم زني به خواب در خواهي شد
  • گر يک سر ناخنت پديد آمد کار
    در کار شو و به ناخن اندوه مجوي
  • تو خفته و عاشقان او بيدارند
    تو غافل و ايشان همه در اسرارند
  • بيکاري تو چو همچنين خواهد بود
    اما همه ذرات جهان در کارند
  • در عشق بمير از آنکه سرمايه عمر،
    تا تو نکني زيان، ندارد سودت
  • هر دل که ز سر کار آگاهي يافت
    در هر مويي ز ماه تا ماهي يافت
  • بي ره رفتن، رموز مي انديشي
    برفي ست که در تموز مي انديشي
  • چون در پس پرده مادري داري تو
    وقتست که شير دايه بگذاري تو
  • چون نسبت خود درست کردي در فقر
    نسبت يابي به هر چه نسبت جويي
  • اي خلق چرا در تب و تفتيد آخر
    نابوده و ناآمده رفتيد آخر
  • اي بيخبران اين در و درگاه عظيم
    خالي مگذاريد و مخفتيد آخر
  • اي مانده ز خويش در بلايي که مپرس
    هرگز نرسيده اي به جايي که مپرس
  • زيرا که براي سوزني عيسي پاک
    هر روز بسي دريغ در رشته کشيد
  • گر جان تو در پرده دين خواهد بود
    با دوست بهم پرده نشين خواهد بود
  • وان دم که نه در حضور او خواهي زد
    فردا همه داغ آتشين خواهد بود
  • با عشق، وجود خود برانداخته به
    با سوختگي چو شمع در ساخته به
  • تا چند ترا ز پرده بيش آوردن
    در هر نفسي تفرقه پيش آوردن
  • مي دان به يقين که در ميان جانت
    هر جا که خوش آمدي بود زناري ست
  • کم شو تو که مانده اي يک سر موي
    پيري طلبيدنت خطر در خطر است
  • گر هر دو جهان کرامت ما گيرد
    گو گير که در جوال مي نتوان شد
  • گر مي خواهي که جانت در پرده شود
    پيوند بريدن است کارت اي دل
  • گر هر دو جهان چو بحر آيد در جوش
    جمعيت خود به هر دو عالم مفروش
  • گر مرد رهي، روي به فريادرس آر
    پشت از سر صدق در هوا و هوس آر
  • تا نفس بود ز سر جان نتوان گفت
    در پيدايي راز نهان نتوان گفت
  • عشقش به کشيدن بلا آيد راست
    در عشق بلا کشي خطا آيد راست
  • گه در صف دين يگانه اي مي جويي
    گاه از کف کفر دانه اي مي جويي
  • چون کرد شراب شرک و غفلت مستت
    عالم عالم، غرور در پيوستت
  • اي در ره دين و کار کفر آمده سست
    نه مؤمن اصلي نه کافر بدرست
  • کان دم به در خلد درون خواهي شد
    کز عهده هر چه هست بيرون آيي
  • نه در ره اقرار، قراري داري
    نه از صف انکار، کناري داري
  • چون بحر، دلي هزار جوش است مرا
    تن در غم عشق، سخت کوش است مرا
  • گر من به خودي خويشتن خواهم رفت
    اي بس که ز پس ماندگي در پيش است
  • يک قطره اي و هزار بحرت در پيش
    آخر چه کني يا چه تواني کردن؟
  • تا چند به خود تصرف در خويش
    گر کار بدو بازگذاري برهي
  • گر در سفر يگانگي خواهي بود
    از جمع چرا کرانگي خواهي بود
  • آن را که ز حق روزفزون آيد کار
    در پنجه همتش زبون آيد کار
  • در عشق دلي خراب چتواند کرد
    بي خويشتني صواب چتواند کرد
  • انصاف بده که ذره اي سايه محض
    در پرتو آفتاب چتواند کرد
  • خلقان نروند تا برايشان نرود
    هر نيک و بدي که در ازل رانده اند
  • سر بر خط لوح ازلي دار و خموش
    کز هر چه قلم رفت قلم در نکشند
  • تا چند کنم گناه در گردن خويش
    وز بيم گنه قصد به خون خوردن خويش
  • گر هر دو جهان چو زلف در هم فتدت
    حکم ازلي زان بنگردد مويي
  • چون آمد و شد به اختيار ما نيست
    در بودنم اختيار نتواند بود
  • چون مرگ در افکند به غرقاب ترا
    با خاک برد با دل پرتاب ترا
  • چون هر چه بود اندک و بسيار نبود
    در زير ديار چرخ ديار نبود