نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
مختار نامه عطار
در
هر قدمي هزار خاک ره است
خاکش بر سر که رخت اينجا بنهد
هر کز پي دنياي دني خواهد بود
در
دوزخ فرعون مني خواهد بود
دنياي دني چيست سراي ستمي
افتاده هزار کشته
در
هر قدمي
چون هست جهان جايگه رسوايي
در
جايگهي چنين چرا مي پايي
دنيا که جوي وفا ندارد
در
پوست
هر لحظه هزار مغز سرگشته اوست
دنيا چه کني چو بي وفا خواهد بود
در
خون همه خلق خدا خواهد بود
گيرم که بقا نوح يابي
در
وي
آخر نه به عاقبت فنا خواهد بود؟
گر هر دو جهان في المثل انگشتري است
وان کرده
در
انگشت يکي لشکري است
بر چرخ سياه کاسه بي سر و بن
صد کوزه توان گريست
در
هر نفسيت
عمرم همه صرف گشت
در
غصه چنانک
يک خوش دليم نبد که خوش باد شبم!
هر لحظه به سوزني دگر مانده باز
در
رشته کشم غمي دگر عيسي وار
تا کي باشم عاجز و مضطر مانده
بادي
در
دست و خاک بر سر مانده
در
عشق چو من کسي نه بيچاره شود
يا چون دل من دلي جگر خواره شود
تا کي خود را ز هجر دلبند کشم
غم
در
دل و جان آرزومند کشم
بر دل ز غم زمانه باري دارم
در
ديده هر مراد خاري دارم
دل خون شد و کس محرم اين راز نيافت
در
روي زمين هم نفسي باز نيافت
من
در
همه عمر همدمي مي جستم
عمرم شد و همدمي دمي دست نداد
در
قعر دلم جواهر راز بسي است
اما چه کنم محرم رازم کس نيست
چندان که به درد عشق مي پويم من
در
دردم و درد عشق مي جويم من
در
پاي بلا فتاده ام، چتوان کرد
سر رشته ز دست داده ام، چتوان کرد
دردا که ز درد ناکسي مي ميرم
در
مشغله مهوسي مي ميرم
خواهي که ز پرده محرم آيي بيرون،
در
پرده نشيني و کم آيي بيرون،
چون
در
قدمي هزار انکار کني
تنها بنشين که سود بسيار کني
تا بر ره خلق مي نشيني اي دل
در
خرمن شرک خوشه چيني اي دل
گر صبر کني گوشه گزيني اي دل
بيني که
در
آن گوشه چه بيني اي دل
هرگز ز طرب هيچ نخيزد بنشين
در
اندوهي که هرگزش پايان نيست
اي دل همه چاره تو بيچارگي است
در
گوشه نشستن تو آوارگي است
چون شادي خويش زهر قاتل مي ديد
در
کوچه اندوهگنان خانه گرفت
در
راه تعب ترک طرب بايد کرد
وين نفس پليد را ادب بايد کرد
هر پرده که بند پرده
در
خواهد خاست
اين پرده مثال آن دگر خواهد خاست
درد تو نگاه داشت
در
جان و نگفت
اندوه تو کرد ورد پايان و نگفت
امروز دلي سخن نيوش اولي تر
در
ماتم خود سياه پوش اولي تر
در
هر سخني چو چشمه کوه مجوش
دريا گردي گر بنشيني خاموش
در
فقر، سياه پوشيم اولي تر
صافي دل و درد نوشيم اولي تر
در
عشق تو از بس که خروش آورديم
درياي سپهر را به جوش آورديم
چون با تو خروش وجوش ما
در
نگرفت
رفتيم و دل و زبان خموش آورديم
تا چند زني اي زن برخاسته جوش
در
ماتم اين حديث بنشين و خموش!
گر هر دو جهان چو بحر آيد
در
جوش
تو ياوه مگو ز دوربنشين و خموش!
برکش ز برون دو جهان دايره اي
در
دايره شو تا چه پديدار آيد
هر چند که
در
ره دراز استادي
غبن است که از سر مجاز استادي
نه جان تو با سرالاهي پرداخت
نه
در
طلب نامتناهي پرداخت
در
راه طلب مرد بهمت بايد
يک يک جزوش نقطه حکمت بايد
در
باطن خويش کن سفر چون مردان
اهل نظري تو اهل نظاره مباش
تا مرغ دل تو بال و پر نگشايد
اين واقعه بر جان تو
در
نگشايد
گر مي خواهي که راهت انجام دهد
منزل همه
در
درون جان بايد رفت
نه جان ره جان فزاي خود يابد باز
نه دل
در
دلگشاي خود يابد باز
در
عشق تو هر دلي که مردانه بود
درسوختن خويش چو پروانه بود
تا کي ز بهانه همچو پروانه بسوز
در
عشق بهانه جستن افسانه بود
تا کي ز بهانه همچو پروانه بسوز
در
عشق بهانه جستن افسانه بود
در
عشق گمان خود عيان بايد کرد
ترک بد و نيک اين جهان بايد کرد
صفحه قبل
1
...
1855
1856
1857
1858
1859
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن