167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • جز فرو رفتن بجيب عجز ننموديم هيچ
    همچو شمع آئينه در کام نهنگي داشتيم
  • تا سپند ما بحرف آمد خموشي دود کرد
    بيتو در محفل نواي سرمه رنگي داشتيم
  • زندگي (بيدل) دماغ خلق در اوهام سوخت
    ما هم از هستي همين معجون بنگي داشتيم
  • صبحم و در پرده شب زندگاني ميکنم
    بي نفس خوابيده است افسانه ساز مستيم
  • گر همه طوفان شوم کيفيتم بي پرده نيست
    عشق در گوش عدم خوانده است راز هستيم
  • ياران نه در چمن نه بباغي رسيده ايم
    بوي گلي بسير دماغي رسيده ايم
  • ميترسم از فراق بحدي که گاه حرف
    در خون طپم اگر شود از هم جدا لبم
  • عمريست عافيت کف افسوس ميزند
    من در گمان که با سخنست آشنا لبم
  • غير ازتري چه نغمه کشد ساز احتياج
    موجي در آب ريخته است از حيا لبم
  • چشم حيران در کفيم از نشه ديدار و بس
    بيخودي وقف تماشا جام پيدا کرده ايم
  • عمر زندانخانه چندين تعلق بوده است
    در غبار خود سراغ دام پيدا کرده ايم
  • از تأمل چند بايد آبروي شوق ريخت
    خامشي تا کي گره در رشته ساز فغان
  • زحمت بسيار دارد از عدم گل کردنت
    نقب در خار از ني کز نام خوديابي نشان
  • (بيدل) بخود هيچ طرفي نه بستم
    در معني او بود اين بيوفا من
  • گر تحفه نيازي منظور ناز باشد
    در پيش ساده رويان خط ميتوان کشيدن
  • جانکنيها در کمين نامرادي خفته است
    چون نگين صد زخم بايد بر جگر برداشتن
  • آگهي تا کي کند روشن چراغ خويشتن
    عالمي را کشت اينجا در سراغ خويشتن
  • رفت اياميکه غبر از نشه ام در سر نبود
    ميخورم چون سنگ اکنون بر دماغ خويشتن
  • وحشت نسيان در گروخانه نباشند
    مانع نشود چشم نگه راز رميدن
  • هرجاست سري نيست گريزش زگريبان
    در چاه ميفتيد ز رفعت طلبيدن
  • تا کي چو نگه در هوس آباد تخيل
    يکرشته موهوم بصد رنگ تنيدن
  • آه با مقصد تسليم نه پوستم من
    نقش پا گشتم و در راه تو ننشستم من
  • نيست گل بيخبر از عالم نيرنگ بهار
    تو اگر جلوه کني آئينه در دستم من
  • مفت آرام غبار است سجود در عجز
    چرخ نتوان شدن از خاک اگر جستم من
  • دل گمگشته که در سينه سپنديها داشت
    گرهي بود ندانم بکجا بستم من