167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • زصفر است در دست تحقيق جامم
    حساب جنون بر خرد ميفزايم
  • نيست در ميدان عبرت باکي از نيک و بدم
    صاحب خفتان شرمم عيب پوش چلقدم
  • تنگي ميدان هوشم کرد محکوم جهات
    زندگي در بيخودي گر جمع کردم بيحدم
  • خاکسار عشق را پامال نتوان يافتن
    پرتو خورشيد بر سرهاست در زير قدم
  • (بيدل) از ترک هوس موج کهر افسرده نيست
    پشتي بنياد اقباليست در دست ردم
  • با نگاه ديده قربانيانم توامي است
    بي نفس عمريست خود را در کفن ميپرورم
  • سايه وار آسودگيهايم همان آوارگيست
    تيره روزم شام غربت در وطن ميپروم
  • پيرم و شرمم نمي آيد زافسون امل
    عبرتي در سايه نخل کهن ميپرورم
  • بسته اتم دلرا بياد چين گيسوي کسي
    در دماغ نافه ئي فکرختن ميپرورم
  • (بيدل) اين رنگي که عرياني زسازش کم نبود
    در قياس ناز آن گل پيرهن ميپرورم
  • در ضبط عيش جرأت خميازه ات رساست
    ميدان کشيدن رگ ساز گسسته ام
  • غير از دل سنگين تو در دامن اين کوه
    يک سنگ نديدم که ننالد زفغانم
  • موج گهر از دوري دريا بکه نالد
    فرياد که در کام شکستند زبانم
  • چون پير شدم رستم از آفات تعين
    در قد دو تا بود نهان خط امانم
  • (بيدل) نکند موج گهر شوخي جولان
    در سکته شکسته است قدم شعر روانم
  • واکرد صبح آهي بر دل در تبسم
    تا آسمان فشاندم بال و پر تبسم
  • گر حسن در خور ناز عرض بهار دارد
    من هم بقدر حيرت دارم سر تبسم
  • تا چشم باز کردم صد زخم ساز کردم
    در حيرتم چو ميخواند افسونگر تبسم
  • ناخني در پرده طاقت نمي يابم چو شمع
    ميزنم آتش بخود تا رفع خارپا کنم
  • ميشود در انتظارت اشک و ميريزد بخاک
    حسرت چندي که من با خون دل يکجا کنم
  • حيرت از ايام وصلم فرصت يادي نداد
    کز بهار رفته رنگي در خيال انشا کنم
  • عمر من چون شعله تصوير در حيرت گذشت
    بخت کو تا يکشرر راه طپيدن واکنم
  • شوخي امواج آغوش وداع گوهر است
    عالمي سازم تهي تا در دل خود جا کنم
  • در تخيل ساقي اين بزم ساغر چيده است
    تا بکي بينم پر طاوس و مستها کنم
  • هوس مگمار در احکام اعمال الم حاصل
    حصول سکه دل کو طلا و مس درم کردم