167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

مختار نامه عطار

  • با خواجه کاينات، در خلوت خاص
    حق مي گويد که ثاني اثنين او بود
  • از هيبت او زلزله در خاک افتاد
    وز دره او زلزله آرام گرفت
  • صدري که گل طارم معني او رفت
    در صدف قلزم تقوي او سفت
  • بودند دو کون سائلان در او
    و او بود که از جمله سلوني او گفت
  • اي گوهر کان فضل و درياي علوم
    وز راي تو در درج گردون منظوم
  • بر هفت فلک نديد و در هشت بهشت
    نه چرخ، چو تو، پيشرو ده معصوم
  • بحري که در آسمان زمين خواهد بود
    آنجا وينجا همان، همين خواهد بود
  • آن بحر که در يگانگي اوست يکي
    يک قطره درآن بحر نسنجد فلکي
  • گر هژده هزار عالم افتد در وي
    حقا که از او برون نيايد سمکي
  • داني که درين عالم پر سر چوني؟
    چون در چمن بهشت نابينايي
  • هر چيز که هست جمله چون آيينه ست
    در دست گرفته روي خود مي بيند
  • پيوسته دلي گرفته از غيرت باد!
    در باديه يگانگي سيرت باد!
  • هر چيز که هست هر يکي آيينه ست
    در آينه ها جلوه گري بايد کرد
  • آن ماه که بر هر دو جهان مي تابد
    در مغز زمين و آسمان مي تابد
  • يک ذره بود در او همه روي زمين
    ماهي ست کز آسمان جان مي تابد
  • بحري که در او دو کون ناپيدا بود
    او بود و جز او نمايش سودا بود
  • آن قطره که در جستن آن دريا بود
    چون آنجا شد خود همه عمر آنجا بود
  • هر دل که به بحر بي نشاني افتاد
    در روغن مغز زندگاني افتاد
  • زان کون که جاي غايبان بود گذشت
    در عين حضور جاوداني افتاد
  • آن کل که بدو جنبش اجزا ديدم
    در هر جزوش دو کون پيدا ديدم
  • گفت: «اينهمه آب را به تنها بخورم »
    يک قطره بدو رسيد و در دريا مرد
  • در هر جايي که جاي گيرد آن بحر
    حالي بکشد به تشنگي زار او را
  • در دريايي که خويش گم بايد کرد
    چندان که درون رفت برون مانده ديد
  • آن بحر که موجش گهر انداز آيد
    در سينه عاشقان به صد ناز آيد
  • يک بار در آمد و مرا بيخود کرد
    اين بار گمم کند اگر باز آيد
  • يک ذره شود دو کون در ديده او
    وآن ذره ز ذرگي برون آيد زود
  • هر قطره اگر چه جاي در دريا داشت
    اما هر يک هزار استسقا داشت
  • هر چيز که آن ز نيستي در پيوست
    هستند همه از مي اين واقعه مست
  • در عالم جان نه مرد پيداست نه زن
    چه عالم جان نه جان هويداست نه تن
  • در باديه اي که چاره جز مردن نيست
    تدبير بجز غصه فرو خوردن نيست
  • در باديه اي که پا ز سر بايد کرد
    هر روز سفر نوع دگر بايد کرد
  • در بند گره گشاي مي بايد بود
    گم ره شده رهنماي مي بايد بود
  • آن قوم که در وحدت کل آن دارند
    ملک دو جهان، به قطع، ايشان دارند
  • چون نور منور سبل يابي باز
    در سينه خود راه رسل يابي باز
  • آن راز که هست در پس صد سرپوش
    سرپوش بسوز و باز کن ديده بهوش
  • گر در هر دم هزار دريا بکشي
    کم بايد کرد و خشک لب بايد بود
  • دل در طلبش بسي دويد و چو بديد
    او بود دونده و دگر هيچ مپرس
  • هر قطره که همرنگ نشد دريا را
    او در دريا چگونه دريا بيند
  • وان نقطه توحيد که در جان داري
    چون دايره نامتناهي بيني
  • گر ديده وري تو ديده بر کار انداز
    جان را به يگانگي در اسرار انداز
  • آبي کامل بر دو جهان بند به حکم
    وانگاه بگير و در نمکسار انداز
  • يک ذره خيال غير در باطن تو
    تخم دو هزار کوه آتش بيش است
  • يا هر چه که هست در جهان آينه است؛
    يا آينه جمله تويي پنداري
  • گر هست روي در بن دوزخ ماني
    ور نيست روي خويش کجا يابي باز
  • هر جاني را که غرق انعام بود
    در عالم بي نهايت آرام بود
  • گر در خواهي ز قعر دريا طلبي
    کان کفک بود که باکناري افتد
  • گر در پي ذره ذره بنشيني تو
    آن ذره بر آفتاب بگزيني تو
  • حق مستغني ست ليک چون در نگري
    چون نيست جز او، از که بود مستغني؟
  • آن را که به چشم کشف پيداست يقين
    او در ره مستقيم داناست بدين
  • بنگر تو که هر ذره که در عالم هست
    فرياد همي زند که ماييم بيا