نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.
مختار نامه عطار
عقلي که جهان کمينه سرمايه اوست
در
وصف تو، عجز، برترين پايه اوست
هر ذره که يک لحظه هواي تو گزيد
حقا که صد آفتاب
در
سايه اوست
هر ذره که
در
سايه لطف تو نشست
بر هشت بهشت، تا ابد، سايه اوست
در
راه تو هر که نيم جاني بدهد
از لطف تو صد هزار جان يابد باز
هر نقطه که
در
دايره قسمت تست
بر حاشيه مائده نعمت تست
در
سينه ذره اي اگر بشکافند
دريا دريا، جهان جهان، رحمت تست
در
کنه کمالت نرسد هيچ کسي
کوغير تو کس تا به کمال تو رسد
گر جمله ذرات جهان ديده شود
ممکن نبود که
در
جمال تو رسد
از هر سوئي که بنگرم،
در
دو جهان
آن سوي توئي وليکن آن سوئي نه
در
وصف تو عقل و دانش ما نرسد
يک قطره به گرد هفت دريا نرسد
در
معرفت تو دم زدن نقصان است
زيرا که ترا هم به تو بتوان دانست
خورشيد که روشن است بينائي او
در
ذات تو چون صبحدمش تاوان است
يک لحظه که
در
گفت و شنيد آئي تو
صد عالم بسته را کليد آئي تو
کاري ست عجب:
در
تو رسيدن نتوان
وانگه ز تو يک لحظه بريدن نتوان
در
ملکت تو نيست دوي، اي همه تو
ملک تو يکي است معنوي، اي همه تو
در
سرالسر جان ما مي داني
کان کنه که جان راست توي، اي همه تو
زين سر که
در
نهاد ما مي گردد
کس نيست خبردار، تو مي داني تو
کو عقل که
در
ره تو پويد آخر
کو جان که ز عزت تو گويد آخر
در
ذات تو سالها سخن رانده ايم
بسيار کتاب ديده و خوانده ايم
در
راه تو معرفت خطا دانستيم
چه راه و چه معرفت؟ کرا دانستيم؟
گر جمله ذرات جهان ديده شود
ممکن نبود که
در
وصالت بيند
اي رحمت و جود بي نهايت از تو
در
هر جزوي هزار آيت از تو
گر
در
وصفت زبانم از کار بشد
دانم که زبان بي زبانان داني
چون نيست کسي
در
دو جهان دمسازت
کس نتواند شناخت هرگز رازت
در
حاضريت ز خويش غايب شده ام
اي حاضر غايب! ز که جويم بازت؟
هر چند به کوشش نتوان
در
تو رسيد
تو با همه اي و همه جوينده تو
در
ملک دو کون پادشاهي مي کن
جان و دل ما وقف الاهي مي کن
اي
در
دل من نشسته جاني يا نه
از پيدايي چنين نهاني يا نه
دو کون بسوختيم و خاکستر آن
داديم به باد و
در
ميان بودي تو
هر قطره به کنه
در
دريا نرسد
هر ذره به آفتاب والا نرسد
سي سال دگر گرد درت گرديديم
چوبک زن بام و عسس
در
، ديديم
اي خورده غم تو يک به يک چنديني
در
شوق تو مردم و ملک چنديني
چون
در
تو نمي رسد فلک يک ذره
چه سود ز گشتن فلک چنديني
در
حضرت تو که آفتاب قدم است
جانها چو ستارگان به روزند همه
هر تخم که
در
زمين دل کاشته ام
جز ياد تو تخم حسرت جاويد است
درد دل اندوهگنم
در
همه عمر
گر بود مفرحي، هم اندوه تو بود
اي عقل شده
در
صفت ذات تو پست
از حد بگذشت اينهمه تقصير که هست
زان روز که از عدم پديد آمده ايم
بر بيهده
در
گفت و شنيد آمده ايم
گر تو نکني ياد به لطفي که تراست
که باز گشايد اين
در
بسته من؟
از جرم من و عفو تو شرمم بگرفت
در
بندگي تو چند تقصير کنم؟
هم حله فضل
در
برم مي داري
هر افسر حفظ بر سرم مي داري
من،
در
غفلت، عمر به پايان بردم
من اين کردم، تا تو چه خواهي کردن
جان
در
دو جهان کسي بجاي تو نداشت
دل ديده براه، جز براي تو نداشت
تعظيم تو
در
دلم فراوان بودست
اما سگ نفسم نه بفرمان بودست
آنجا که ميان آب و گل بود آدم
در
عالم جان و دل، پيامبر او بود
در
عالم جان برابرش بنشستند
بر قصر قدم نوبت لولاک زدند
در
امت تو اگر مطيعي نبود،
بر پشتي چون توئي بديعي نبود
چون هست شفيع چون تو صاحب کرمي
کس را نبود
در
همه آفاق غمي
تا روز قيامت که
در
آيداز پاي
دستش گيرد چون تو شفاعت خواهي
صدري که به صدق، صدرثقلين او بود
در
شرع، نخست قرة العين او بود
صفحه قبل
1
...
1849
1850
1851
1852
1853
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن