167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.

مختار نامه عطار

  • عقلي که جهان کمينه سرمايه اوست
    در وصف تو، عجز، برترين پايه اوست
  • هر ذره که يک لحظه هواي تو گزيد
    حقا که صد آفتاب در سايه اوست
  • هر ذره که در سايه لطف تو نشست
    بر هشت بهشت، تا ابد، سايه اوست
  • در راه تو هر که نيم جاني بدهد
    از لطف تو صد هزار جان يابد باز
  • هر نقطه که در دايره قسمت تست
    بر حاشيه مائده نعمت تست
  • در سينه ذره اي اگر بشکافند
    دريا دريا، جهان جهان، رحمت تست
  • در کنه کمالت نرسد هيچ کسي
    کوغير تو کس تا به کمال تو رسد
  • گر جمله ذرات جهان ديده شود
    ممکن نبود که در جمال تو رسد
  • از هر سوئي که بنگرم،در دو جهان
    آن سوي توئي وليکن آن سوئي نه
  • در وصف تو عقل و دانش ما نرسد
    يک قطره به گرد هفت دريا نرسد
  • در معرفت تو دم زدن نقصان است
    زيرا که ترا هم به تو بتوان دانست
  • خورشيد که روشن است بينائي او
    در ذات تو چون صبحدمش تاوان است
  • يک لحظه که در گفت و شنيد آئي تو
    صد عالم بسته را کليد آئي تو
  • کاري ست عجب: در تو رسيدن نتوان
    وانگه ز تو يک لحظه بريدن نتوان
  • در ملکت تو نيست دوي، اي همه تو
    ملک تو يکي است معنوي، اي همه تو
  • در سرالسر جان ما مي داني
    کان کنه که جان راست توي، اي همه تو
  • زين سر که در نهاد ما مي گردد
    کس نيست خبردار، تو مي داني تو
  • کو عقل که در ره تو پويد آخر
    کو جان که ز عزت تو گويد آخر
  • در ذات تو سالها سخن رانده ايم
    بسيار کتاب ديده و خوانده ايم
  • در راه تو معرفت خطا دانستيم
    چه راه و چه معرفت؟ کرا دانستيم؟
  • گر جمله ذرات جهان ديده شود
    ممکن نبود که در وصالت بيند
  • اي رحمت و جود بي نهايت از تو
    در هر جزوي هزار آيت از تو
  • گر در وصفت زبانم از کار بشد
    دانم که زبان بي زبانان داني
  • چون نيست کسي در دو جهان دمسازت
    کس نتواند شناخت هرگز رازت
  • در حاضريت ز خويش غايب شده ام
    اي حاضر غايب! ز که جويم بازت؟
  • هر چند به کوشش نتوان در تو رسيد
    تو با همه اي و همه جوينده تو
  • در ملک دو کون پادشاهي مي کن
    جان و دل ما وقف الاهي مي کن
  • اي در دل من نشسته جاني يا نه
    از پيدايي چنين نهاني يا نه
  • دو کون بسوختيم و خاکستر آن
    داديم به باد و در ميان بودي تو
  • هر قطره به کنه در دريا نرسد
    هر ذره به آفتاب والا نرسد
  • سي سال دگر گرد درت گرديديم
    چوبک زن بام و عسس در، ديديم
  • اي خورده غم تو يک به يک چنديني
    در شوق تو مردم و ملک چنديني
  • چون در تو نمي رسد فلک يک ذره
    چه سود ز گشتن فلک چنديني
  • در حضرت تو که آفتاب قدم است
    جانها چو ستارگان به روزند همه
  • هر تخم که در زمين دل کاشته ام
    جز ياد تو تخم حسرت جاويد است
  • درد دل اندوهگنم در همه عمر
    گر بود مفرحي، هم اندوه تو بود
  • اي عقل شده در صفت ذات تو پست
    از حد بگذشت اينهمه تقصير که هست
  • زان روز که از عدم پديد آمده ايم
    بر بيهده در گفت و شنيد آمده ايم
  • گر تو نکني ياد به لطفي که تراست
    که باز گشايد اين در بسته من؟
  • از جرم من و عفو تو شرمم بگرفت
    در بندگي تو چند تقصير کنم؟
  • هم حله فضل در برم مي داري
    هر افسر حفظ بر سرم مي داري
  • من، در غفلت، عمر به پايان بردم
    من اين کردم، تا تو چه خواهي کردن
  • جان در دو جهان کسي بجاي تو نداشت
    دل ديده براه، جز براي تو نداشت
  • تعظيم تو در دلم فراوان بودست
    اما سگ نفسم نه بفرمان بودست
  • آنجا که ميان آب و گل بود آدم
    در عالم جان و دل، پيامبر او بود
  • در عالم جان برابرش بنشستند
    بر قصر قدم نوبت لولاک زدند
  • در امت تو اگر مطيعي نبود،
    بر پشتي چون توئي بديعي نبود
  • چون هست شفيع چون تو صاحب کرمي
    کس را نبود در همه آفاق غمي
  • تا روز قيامت که در آيداز پاي
    دستش گيرد چون تو شفاعت خواهي
  • صدري که به صدق، صدرثقلين او بود
    در شرع، نخست قرة العين او بود