167906 مورد در 0.14 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • بعجز خامه ميفرسايدم مشق سيه کاري
    که در هر لغزش پا اندکي هموار ميگردم
  • خزان پيش از دميدن بود منظور بهار من
    کتان در پنبگي ميداد عرض سير مهتابم
  • خدا از انفعال ميکشيهايم نگهدارد
    مزاج شرم مينايم در آتش خفته است آبم
  • زمضمون دگر (بيدل) دماغم تر نميگردد
    مگر در وصف مينا حرف تبخالي بلب بندم
  • بهر افسردگي از تهمت بيدردي آزادم
    چو تار ساز در هر جا که باشم ناله بردوشم
  • حديث حيرتم بايد زلغل يار پرسيدن
    چه ميگويد که آتش ميزند در کلبه هوشم
  • چه سازم کز بلاي اضطراب دل شوم ايمن
    خموشي هم نفس دزديده فريادست در گوشم
  • زکس اميد دلگرمي ندارد شعله شمعم
    بهر محفل که باشم با شکست رنگ در جوشم
  • ندانم مژده آواز پاي کيست در گوشم
    که از شور طپيدنهاي دل گرديد کر گوشم
  • بگلشن بيتو ميلرزم بخويش از نوحه بلبل
    مباد از شعله آواز گيرد در شرر گوشم
  • زانداز پيامت لذت ديدار ميجوشد
    نهان ميگشت چشم انتظار ايکاش در گوشم
  • نميدانم چه آهنگست قانون خرامت را
    که جاي نقش پا فرشست در هر رهگذر گوشم
  • چه امکانست وهم غير گنجد در خيال من
    توئي منظور اگر چشمم توئي مسموع اگر گوشم
  • خموشم ديده ئي اما بساز بينوائيها
    خروشي هست کانرا در نمي يابد مگر گوشم
  • مقيم خلوت رازت نيم ليک اينقدر دانم
    که حرفي ميکشد چون حلقه از بيرون در گوشم
  • صبح ما روشن سواد نسخه آرام نيست
    سطر گردي در خيال از مشق رم آورده ايم
  • اينقدر رقص سپند ما باميد فناست
    ناله در باريم اما سرمه هم آورده ايم
  • حصاري دارم از گمگشتگي در عالم وحشت
    نگردد سنگسار شهرت از نقش نگين نامم
  • زقيد من علايق آب در غربال ميباشد
    رهائي محضري دارد بمهر حلقه دامم
  • بهر واماندگي ناچار مي بايد زخود رفتن
    تحير ميشمارد در دل موج گهر گامم
  • زبس بار خجالت ميکشم از زندگي (بيدل)
    نگهي در خود فرو رفته است از سنگيني نامم
  • نفس را بعد ازين در سوختن افسانه ميسازم
    چراغي روشن از خاکستر پروانه ميسازم
  • نيم آينه اما در خيالش صنعتي دارم
    که تا نقش تحير ميکشم بتخانه ميسازم
  • محبت در عدم بي نشه نپسندد غبارم را
    همان گرد سرت ميگردم و پيمانه ميسازم
  • دم ليلي نگاهان گرد تعمير جنون دارد
    چو وحشت در سواد چشم آهو خانه ميسازم