نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
خسرو نامه عطار
بمردي گويي آن ساعت که زادي
شب آمد بر
در
آن بامدادي
گرفتار آمدي
در
بند تن تو
زجان دادن بترس اي جان من تو
چو هستي لشکري کم گير بنگاه
که آدم هست سر خيل تو
در
راه
پشيماني ندارد سود
در
خاک
چو زهرت کشت چه حاصل ز ترياک
تو
در
دنيا که جاي رنج و بارست
اگر صد کار داري هيچ کارست
ترا چاهي قوي افتاده
در
راه
که آن دنياست و گنبدداردان چاه
چو گنبد
در
درون چاه باشد
پس اين گنبد چرا برماه باشد
بمويي گر بدنيا بسته باشي
چو مردي
در
غم پيوسته باشي
چو
در
جنبش فتاداين آتشين صحن
فغان برخاست از مرغان خوش لحن
زني را
در
وفا اين بود کردار
تو چون او باش اگر هستي وفادار
دگر ره ماتمي از سر گرفتند
دگر ره بانگ وزاري
در
گرفتند
چو آمد خاک را آن گنج
در
خور
ز چندان رنج بودش خاک برسر
کنونم زندگاني رخت بر بست
بسوي خاک رفتم باد
در
دست
مرا
در
پيش کاري بس شگرفست
که راه من بدين درياي ژرفست
همه اندام او از هم فروشد
برآمد جان و دل
در
غم فروشد
چو
در
خاکش نهادند آب بردش
بزرگي رفت و خاکي کرد خردش
بسي جا ساخت، جاي او زمين بود
بسي
در
تاخت و انجامش همين بود
نه از اول بود پيشان پديدش
نه
در
آخر بود پايان پديدش
فلک چون بي سروبن ديد اين راه
سرش
در
گشت و پي گم کرد آنگاه
چو
در
هر خانه يي بيني شه انگيز
چرا شطرنج ميبازي فرو ريز
سرافرازي مکن چندين که ناگاه
بزاري سر نگون ماني تو
در
چاه
اگر
در
ميکشيد اين پوست از تو
چه ماند گلخني اي دوست از تو
هر آن نعمت که
در
روي زمينست
نجاست ميشود از تو يقينست
نداري
در
همه عالم کسي تو
چرا برخود نمي گريي بسي تو
اگر صد آشنا
در
خانه داري
چو ميميري همه بيگانه داري
نيايد هيچکس
در
گور با تو
مگر مشتي مگس يا مور با تو
بجو جو، آنچ دزديدي مه و سال
بدزدند از تو موران
در
چنان حال
زلا بايد که اول
در
سرايي
اگر خواهي که از الا برآيي
کجا آن گاو قصابست آگاه
که خون او بخواهد ريخت
در
راه
مرا گويند خواهي گشت خاکي
که
در
پيشست هر يک را هلاکي
جهان چون من سخن گويي نديدست
که
در
شعر دگربويي نديدست
ازان
در
شعر من اسرار يابند
که بوي از کلبه عطار يابند
زدست روح جام جم چشيدم
زهر نوعي سخن
در
هم کشيدم
ز هر
در
گفتم و بسيار گفتم
چو زير چنگ شعري زار گفتم
همه بر کاغذي بنويس سرباز
وزان پس کاغذت
در
آب انداز
اگر نام من از ديوان برآيد
کجاتن
در
دهم گرجان بر آيد
جهاني خلق بين ناشاد مانده
همه از خويش
در
فرياد مانده
کسي دارد بعالم کار و باري
که
در
عالم ندارد هيچ کاري
اگر خود غايبي پيوسته باشد
در
اسلام بر وي بسته باشد
مرا گر بود انسي
در
زمانه
بمادر بود و او رفت از ميانه
بيا تا آه ازين غم برنيارم
غمش
در
دل کشم دم بر نيارم
بتو آورده روي اي رهنمايش
بسي زد حلقه بر
در
درگشايش
توميداني که
در
دردتو چون بود
که رويش هر سحر پراشک خون بود
بپشتي تو عمري کار کرده
ز شوقت روي
در
ديوار کرده
تنش را خواب خوش ده
در
سلامت
دلش بيدار گردان تا قيامت
ز پيش آن بهشت جاوداني
دري
در
گور او کن ميتواني
کفن
در
بر حرير خلد گردانش
لحد کن مرغزاري بر تن و جانش
کسي کو
در
دعا آرد مرا ياد
همه وقتي نگهدارش خدا باد
مختار نامه عطار
رخ زرد و کبود جامه، خورشيد منير
سرگشته ذره غبار
در
تو
اي از سر موئي دو جهان کرده پديد!
کس
در
دو جهان يک سر مويت نشناخت
صفحه قبل
1
...
1848
1849
1850
1851
1852
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن