نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
در
گرفتاري است آزادي درين بستانسرا
مي شدم آزاد اگر پا
در
گلي مي داشتم
در
سواد خال سير زلف کردم مو بمو
مد بسم الله را
در
نقطه پنهان يافتم
نوگلي را کز نسيم صبح مي جستم خبر
پاي
در
دامن کشيدم
در
گريبان يافتم
در
سواد زلف مي گشتم به دل چشمم فتاد
آشنا رويي
در
آن شام غريبان يافتم
برگ عيش بي خزان
در
بينوايي يافتم
آنچه مي جستم ز شاهي
در
گدايي يافتم
رشته پرواز من تا
در
کف تسليم بود
در
قفس دايم حضور آشيان مي يافتم
شيشه نشکسته
در
پا گرچه کمتر مي خلد
توبه نشکسته افزون مي خلد
در
پاي خم
جز
در
دولتسراي دل درين عبرت سرا
بانگ نوميدي برآمد هر
در
ديگر زدم
در
ميان آتش سوزان نشستم تا کمر
تادمي خوش
در
بساط خاک چون مجمر زدم
نيست
در
ملک پرآشوب وجود آسودگي
چون نفس ازپاي منشين
در
تکاپوي عدم
آتشين رخساره اي
در
چاشني دارد سپند
با کدام اميد من آواز
در
محفل کشم
راهرو را
در
قفا ديدن دليل کاملي است
انتظار خويش
در
دامان محشر مي کشم
داغ دارد شانه را
در
موشکافي دفتم
در
به دست آوردن زلف دو تا بي طالعم
داغ عالمسوز برگ عيش گردد
در
دلم
شمع ماتم گريه شادي کند
در
محفلم
مي کند
در
لامکان جولان دل آزاده ام
گربه ظاهر همچو سرو بوستان پا
در
گلم
مي گشايم
در
هواي رفتن آغوش وداع
نيست از غفلت چو گل
در
بوستان خنديدنم
گرچه مورم صائب اما
در
مقام گفتگو
مي توانم حرف
در
کار سليمانش کنم
من که
در
دامان صحرا
در
کنار ليليم
کار آساني چو پيش آيد مرا مشکل کنم
در
سماع بيخودي چون دست بالامي کنم
کوچه ها
در
رود نيل چرخ پيدا مي کنم
چارديوار صدف شايسته اقبال نيست
در
غريبي چشم چون
در
ثمين وامي کنم
چند
در
خامي سرايد روزگارم سوختم
عود خام خويش را
در
کار مجمرمي کنم
آنچنان کز لفظ گردد معني بيگانه دور
در
سواد شهر جولان
در
بيابان مي کنم
ذره ام اما زمن خورشيد باشد
در
حساب
مورم اما حرف
در
کار سليمان مي کنم
بر
در
هرکس نمي ساييم رخ چون آفتاب
گنج سان
در
گوشه ويرانه پا افشرده ايم
دادخواهي مي شود
در
نوبهار رستخيز
در
زمين شور هر تخمي که باطل کرده ايم
عشق را
در
تنگناي سينه پنهان کرده ايم
شور محشر را حصاري
در
نمکدان کرده ايم
در
دل صد پاره عيش جاودان پوشيده ايم
نوبهار خويش
در
برگ خزان پوشيده ايم
موج آب زندگاني
در
پرده ظلمت خوش است
در
خموشي جوهر تيغ زبان پوشيده ايم
چشم خوبان جهان چون سرمه
در
دنبال ماست
گر چه صائب
در
سواد اصفهان پوشيده ايم
حلقه هر
در
نگردد ديده مغرور ما
ما ازين درهاي بي حاصل به يک
در
قانعيم
در
دل سنگين او داريم راهي چون شرار
گر به ظاهر
در
حريم وصل او نامحرميم
سعي
در
طي کردن طومار شهرت مي کنيم
ورنه ما
در
باد دستي پيش پيش حاتميم
در
غريبي مي توان گل چيد از افکار من
در
صفاهان بو ندارم سيب اصفاهانيم
چهره وحدت نهان
در
زير زلف کثرت اس
خواب آسايش مگر
در
شورش محشر کنيم
اگر چون نيشکر سنگين دلان
در
هم شکستندم
نگفتم حرف تلخي
در
تلافي من شکر دادم
درين گلشن نکردم
در
رعايت هيچ تقصيري
ز اشک تاک دايم آب
در
پاي کدو کردم
نکردم روترش از سرزنش
در
عاشقي هرگز
زبان چون شمع دايم
در
دهان گاز مي کردم
ز چشم باز دايم
در
ره سيل خطر بودم
فتادم
در
حصار عافيت تا چشم پوشيدم
گره
در
کاکلش نگذاشت مژگان بلند او
چه خونها
در
جگر زان ناوک کاکل ربا دارم
زليخا همتي
در
عرصه عالم نمي بينم
وگر نه جنس يوسف کاروان
در
کاروان دارم
مکن گستاخ سير گلستانش اي تماشايي
که
در
هر رخنه ديوار آهي
در
کمين دارم
غبار خط يارم توتيا
در
آستين دارم
به دامن نور بينايي جلا
در
آستين دارم
هزاران چشم
در
دنبال دارد هرپر کاهي
و گرنه جذبه ها چون کهربا
در
آستين دارم
حضور دل مرا چون غنچه
در
تنگي بود صائب
وگرنه خنده هاي دلگشا
در
آستين دارم
گره گرديده ام چون کهربا هر چند
در
ظاهر
نهان
در
پرده دل اضطراب ساکني دارم
مکن صائب ملامت گر ندارم خواب
در
شبها
به ابکار معاني
در
نظر داماديي دارم
نباشد بيوفايي شيوه من چون هوسناکان
که
در
دوران خط از بندگان حلقه
در
گوشم
چنان محوم که اشک تلخ
در
چشمم نمي گردد
قيامت گر نمکدان بشکند
در
چشم حيرانم
اگر
در
خلوت عنقا روم، چون کوه قاف آنجا
گرانجاني برآرد
در
زمان سر از گريبانم
ز غفلت
در
بهشت بيخودي بودم، ندانستم
که دارد تلخي تعبير
در
پي خواب شيرينم
صفحه قبل
1
...
183
184
185
186
187
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن