167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • ندانم شعله جواله ام يا بال طاوسم
    محبت در قفس دارد بچندين رنگ زنارم
  • بهم آورده بودم در غبار نيستي چشمي
    برنگ نقش پا آخر بپا کردند بيدارم
  • مده ايخواب چون چشمم فريب بستن مژگان
    کزين بالين پر پرواز ديگر در نظر دارم
  • بهر تقدير اگر تقدير دست جرأتم بندد
    برنگ خون بسمل در چکيدنها جگر دارم
  • بنيرنگ لباس از خلوت رازم مشو غافل
    که من طاوسم و اين حلقها بيرون در دارم
  • نگردد گوشه گيري دام راه وحشتم (بيدل)
    اشارت مشربم در کنج ابرو بال و پر دارم
  • چون بوي غنچه ئي که فتد در نقاب رنگ
    خون ميخورد بپرده حسرت ترانه ام
  • زين بزم غير شمع کسي را نسوختند
    دنياست آتشي که منش در ميانه ام
  • عجزم چو سايه بر در دير و حرم نشاند
    يک جبهه نياز و هزار آستانه ام
  • در موج حيرتي چو گهر غوطه خورده ام
    محو است امتياز کران و ميانه ام
  • در عدم جنس محبت قيمت کو نين داشت
    تا نفس واکرد دکان همچو باد ارزان شديم
  • گفتگو عمري نفسها سوخت تا انجام کار
    همچو شمع کشته در زير زبان پنهان شديم
  • ديک زهدي در ادبگاه خموشي پخته ام
    زيرسر پوش حباب از گنبد عمامه ام
  • در فراغت خواستم درد دلي انشا کنم
    جوش زد خون پردهاي ديده اشک از نامه ام
  • قفاي زانوي پيري مقيم خلوت خويشم
    کشيده پيکر خم در کمند وحدت خويشم
  • صفاي آينه مي پرورد برنگ طبيعت
    چراغ در ته دامان گرفته ظلمت خويشم
  • قيامت کرد گل در پيرهن باليدنت نازم
    جهان شد صبح محشر زير لب خنديدنت نازم
  • در آغوش نگه کرد سر بيتابيت گردم
    بتحريک نفس چون بوي گل گرديدنت نازم
  • تغافل در لباس بي نقابي اختراعست اين
    جهاني را بشور آوردن و نشنيدنت نازم
  • نبود اي اشک ايندشت ندامت قابل جولان
    در اول گام از سر تا قدم لغزيدنت نازم
  • نفس در آينه بيش از دمي صورت نمي بندد
    درين وحشت سرا چون حسرت آراميدنت نازم
  • نفس در عرض وحشت ناز آزادي نميخواهد
    قبا عرياني و آنگاه دامن چيدنت نازم
  • تکلم اينقدر الفت پرست خامشي تا کي
    قيامت در نقاب برگ گل دزديدنت نازم
  • زماني در سواد سايه مژگان تأمل کن
    مگر از سرمه دريابي شکست رنگ فريادم
  • شوخي نظاره ام در حسرت ديدار سوخت
    کاش يک آينه حيرت جوهري ميداشتم