167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

خسرو نامه عطار

  • تو دري يا پري اي حور سرمست
    که ميجويد ترا در آب پيوست
  • تو پنهان گشته يي چون در دريا
    نميايي ز زير آب پيدا
  • همه غواصي درياي خون کرد
    بخون در رفت و زخون سر برون کرد
  • بسفت از نوک مژگان گوهر خويش
    چو باران ريخت بر خاک از در خويش
  • که تا در پيش من آيي بکاري
    ترا از راه من نبود غباري
  • چو دري جست ازان دريا گزيده
    ز دريا يافت صد در ليک ديده
  • چو آن دريافتي بنمود از رشک
    ز دريا رفت بر هامون در اشک
  • درين دريا چو شد لب تشنه غرقاب
    ز دريا در گذشت اما ز سر آب
  • چو در دريا فروشد همدم تو
    ر دريا جان نبرد الا غم تو
  • عجب در مردم چشمم بماندم
    که چون صد چشمه خون را براندم
  • بسي سودا بپخت از کاسه سر
    سيه رو آمد از مطبخ سوي در
  • ازان در جامه ماتم ميان بست
    که بي رويت برو عالم سياهست
  • ز دل آتش برون آمد ز چشم آب
    چو در آتش نهادم شد سيه تاب
  • سيه شد زانکه چشمش درفشان بود
    که در را باشبه گويي قران بود
  • سيه زانست جاي او و دلگير
    که بي تو پاي او ماندست در قير
  • سرشک او اگر نيست آب حيوان
    چرا شد در سياهي مانده پنهان
  • مرا از خود سرمويي کن آگاه
    که چون موي توام افتاده در راه
  • اگر يک موي بر گويم ز دردم
    چو مويي در ربايد باد سردم
  • تنم گر چه چو مويي مينمايد
    ولي با تو بمويي در نيايد
  • سرمويي اگر در شانه داري
    من آن مويم که داري يا نداري
  • دلم مويي نپيچد از بر تو
    بمويش ميکشم تا بر در تو
  • چو موي تو دلم را نيست در دست
    بمويي مي نگردد اين دل مست
  • اگر در بندم آري همچو مويت
    چو مويي سر نهم بر خاک کويت
  • اگر چون موي در تابم کني هيچ
    نپيچم سر چو موي از تاب و از پيچ
  • گرت از من چو مويي سرنگردد
    پس از من با تو مويي در نگردد
  • چو مويي در سياهي مانده ام من
    ز موي مژه خون افشانده ام من
  • همي خواهم من سرگشته چون موي
    چو موي مژه با تو روي در روي
  • منم مويي شده از عشق رويت
    تويي در پايم افگنده چو مويت
  • چو افگندي مرا چون موي در پاي
    بيار ان موي تا برخيزم از جاي
  • شدم مويي مبادا کينت بامن
    که مويي در نگيرد اينت با من
  • اگر يابم بموي قندزت راه
    خوشت در برکشم چون موي روباه
  • اگر در چاهم و موي تو برماه
    بسم مويت رسن اي يوسف چاه
  • ز مويي نيست گفتن پيش ازين روي
    که در تو مي نگيرد يکسر موي
  • ز من تا موي تو چون موي سرتافت
    دلم در شرح مويت موي بشکافت
  • چو در باريکي يک تار مويم
    سخن باريکتر از موي گويم
  • سخن ميراند از مويي بصدروي
    بيا گر مي ببيني موي در موي
  • چو من مويي شدم در نوک خامه
    پريشان شد چو مويي خط نامه
  • در اميدت تنم چون موي پيوست
    سرمويي فرو نگذارد از دست
  • ميان ماست مويي در ميانه
    ميان تست آن موي اي يگانه
  • ميان ما فلک مويي بسنجد
    که گر خود موي گردد در نگنجد
  • اگر چه در سپاهان و عراقي
    بترکي گوي قول بي نفاقي
  • چو در حلقت هزار آواز داري
    بترکي و بتازي راز داري
  • چه ميگويم زبان پارسي گوي
    که بردي از فلک در پارسي گوي
  • گلي را در ميان خون نهاده
    تو خوش زين غم قدم بيرون نهاده
  • گلي را جان ز تو برلب رسيده
    تو فارغ پاي در دامن کشيده
  • گلي را خار در راه اوفگنده
    تو بي او فرش برماه او فگنده
  • روا نبود که در چندين جدايي
    کني با عاشقي اين بيوفايي
  • چو خسرو نامه جانان فرو خواند
    چو گل در آتش سوزان فروماند
  • نه چندان اشک آمد در کنارش
    که بتوان کرد تامحشر شمارش
  • نه چندان در ز چشم او برامد
    که صد دريا بچشم او درامد