نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
خسرو نامه عطار
هزاران جان و دل بر روي دلدار
توان دادن چه
در
آتش چه بردار
دلم خون شد ز گرمي
در
تن از تو
نکو دل گرميي ديدم من از تو
مرا
در
عشق کمتر چيز دارست
بتر از دار و اتش صد هزارست
وليک افتاده ام
در
برگ ريزان
بگويم، جان عزيزست اي عزيزان
شما را دو گواهم عذر خواهست
که اين دم
در
بر من دو گواهست
منم
در
درد و دردم را دوا نه
زني دلداده و مرد شما نه
زني را پايمرد درد باشيد
که تا
در
کار اين زن مرد باشيد
زنان گشته چو مردان مست
در
کوي
همه مردان زنان دو دست بر روي
بپوشيدند
در
معجر سر ماه
خبر بردند ازان دلبر بر شاه
چو سروي سيمبر از
در
درامد
دل خاقان چين از بر برامد
بيک ديدن دلش زير و زبر شد
بسي
در
عشقش از دختر بترشد
چنان از مهر او ديوانه دل گشت
کزان انديشه هم
در
خود خجل گشت
کسي
در
سوز اين دلبر عجب نيست
پدر چون فتنه شد دختر عجب نيست
چنان شد مهراو
در
جان آن شاه
که يکساعت دلش نشکفت ازان ماه
مرا هرجا که شد با خويشتن برد
بآخر بار، هم
در
کار من مرد
ز جور دخترت
در
بند ماندم
دران اندوه هم يکچند ماندم
چو صبر او چو تيري از کمان جست
دلش
در
بر چو مرغي زاشيان جست
شهنشاه جوان و ماه
در
پيش
چگونه صبر ماند خود بينديش
بزد دست و کشيدش موي
در
بر
چنان کافتاد ان مهروي بر سر
گل عاشق خروشي
در
جهان بست
ز دل صد سيل خون برديدگان بست
توميداني که شاه گيتي افروز
منم
در
چار حد عالم امروز
ز دست دخترت جستم کنون من
چرا
در
پاي تو گردم بخون من
شهش
در
بند کرد و راي آن بود
که گل گردن نهد چه جاي آن بود
فغان ميکرد و ميگفت اي جهاندار
ز جان سيرم ندارم
در
جهان کار
چو
در
پرده ندارم هيچ ياري
بجز زاري ندارم هيچ کاري
گلي از عشق تو
در
سينه دارم
که خاري ميشود گردم بر آرم
نگهبان بود بر
در
شب افروز
بشفقت کار گل کردي شب و روز
بسي پندش بدادي
در
هر اندوه
که بر دل مي مکن چندين غم انبوه
يقين دانم که از نسل شهاني
ولي
در
غم فتاده ناگهاني
ز
در
اشک او پروين بسر گشت
بنات النعش نيز از رشک برگشت
ز آهش مرغ شب بر تابه ميسوخت
جگر زان سوز
در
خونابه ميسوخت
چو شد يکبارگي صبر و قرارش
در
ان سختي ز حد بگذشت کارش
کنون چندانکه خواهد بود جانم
تو خواهي بود محرم
در
جهانم
چو شمعش آتشي بر فرق ميشد
ز آب چشم
در
خون غرق ميشد
ز بس معني که دارم مي ندانم
که هر يک را بهم چون
در
رسانم
ز بس معني که پيوندم بهم
در
چو زلف دلبران افتد بهم بر
چو مويي معنيي
در
پيش گيرم
برآن معني فرا انديش گيرم
چو
در
معني سخن پرداز گردم
بسوي نامه گل باز گردم
تويي جبريل هم بر فرش ادريس
چرا پيکي کني
در
عرش بلقيس
نميآيد ز زير پرده بيرون
سيه پوشيده و بنشسته
در
خون
بخرسندي شده
در
زير پرده
همه خونابه و پيه آبه خورده
دلم
در
کاسه سر صد هوس پخت
که تا پيه آبه يي بي همنفس پخت
که تا پيه آبه يي آرد ترا پيش
خورد
در
پيش تو پيه آبه خويش
گر او را هست نقد عمر
در
خور
بسش نقدي بوجه از وجه من بر
زبانه چون زدل يافت اين ترازو
بود
در
چشم پيوسته چو ابرو
گرم از خون نبودي چشم پر
در
برا بر سنجمي يکبار ديگر
نمي آيد ززير خار بيرون
سيه کرده سري و خفته
در
خون
چنين
در
زير خارو خون از انست
کزو برگ گل سرخت نهانست
ز نرگسدان چشمم گل دروده
مژه چون نايژة بر
در
نموده
زدل آتش ببالا
در
رسيدن
گلاب از نايژه بر زر چکيده
صفحه قبل
1
...
1843
1844
1845
1846
1847
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن