167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

خسرو نامه عطار

  • چو مرغ صبح در فرياد آمد
    فلک را بازيي نو ياد آمد
  • غم کاري دگر در پيشش آورد
    بپاي خود بگور خويشش آورد
  • يکي ده بود در نزديک آن راه
    چو بادي سوي آن ده رفت آن ماه
  • بپيش ده پديد آمد يکي کوي
    ميان آب و درختان روي در روي
  • سمن در حلقه سنبل فگنده
    صبا مشگ ترش بر گل فگنده
  • رخ گل را بشب در روزي بودي
    بروز اندر ستاره مينمودي
  • دلش در عشق گل درياي خون شد
    بزير دست عشق او زبون شد
  • کنيزي را بخواند و گفت آن ماه
    بجان آمد دلم زين خفته در راه
  • چو مشکين بند زلفش دلستانست
    دل مسکين من در بند آنست
  • ازو گرکام دل حاصل نيايد
    مرا شادي دگر در دل نيايد
  • بترکي گفت کاي هندوت خورشيد
    تويي زنگي ولي در چين چو جمشيد
  • که گرترکي نه در فرمانش آيد
    چو پيلي ياد هندستانش آيد
  • جهانا هر زمان رنگي براري
    که داند تا تو در پرده چه داري
  • بدو گفت اي مرا در خون نهاده
    قدم از حد خود بيرون نهاده
  • منم اينجا غريبي دل شکسته
    چه ميخواهي ازين در خون نشسته
  • منم دل در هوايت ذره کردار
    که تا چون آفتاب آيي پديدار
  • منم پروانه يي دل در تو بسته
    طواف شمع رويت را نشسته
  • چو بر نامد ازان گل هيچ کارش
    نه صبرش ماند در دل نه قرارش
  • برآورد از جهان بانگ خروشي
    ز خلقش در جهان افتاد جوشي
  • خبر نه از جهان در خواب رفته
    چسان باشد ميان مرگ و خفته
  • گل تر در ميان خاک و خون ماند
    بزيرپاي محنت سرنگون ماند
  • نه چندان اشک ريخت آن عالم افروز
    که باران ريزد آن در يک شبانروز
  • فغان ميکرد کاي چرخ دونده
    نگونسارم چو خود در خون فگنده
  • مرا از جور تو تا چند آخر
    کني هر ساعتم در بند آخر
  • دلم در عشق خسرو آن بلا ديد
    که هرگز هيچ عاشق آن کجا ديد
  • مرا درد فراق از بسکه جان سوخت
    ازان تفت مردمم در ديدگان سوخت
  • چو نه دل دارم و نه يار دارم
    سزد گر روي در ديوار دارم
  • اگر در راه مشتي خاک نبود
    زمشتي خاک کس را باک نبود
  • دلم آتش فروزي در گهت را
    دو چشمم آب زن خاک رهت را
  • اگر در عشق همچون من توزاري
    ز عشق من خبر آنگاه داري
  • درآمد خاک بر سر آب در چشم
    برون شد دل پر آتش سينه پرخشم
  • چو صبح پرده در از پرده دم زد
    عروس عالم غيبي علم زد
  • که با شهزاده برنايي چنين کرد
    وزو در يکزمان خون بر زمين کرد
  • حميت در دل او کار گر شد
    قرارو صبر از جانش بدر شد
  • گنه زان مرد نامعلوم رفتست
    که دختر خفته او در بوم رفتست
  • بجان بخشيدمش تا باشد از دور
    ولي ميلش کشم در چشمه نور
  • کسي کو دختري در خانه دارد
    تني لاغر دلي ديوانه دارد
  • غم دختر که ميخ دامن تست
    چو طوق آتشين در گردن تست
  • وزير خاص رافرمود آنگاه
    که دو چشمش ز ميل انداز در راه
  • ببرد آن سيمبر راو نهان کرد
    زبان در پيش دختر درفشان کرد
  • که ميلش در کشيدم وز قياسي
    جهان بر چشم او شد چون پلاسي
  • بگفت اين و بفرمودآن زمان شاه
    که آتش را بر افروزند در راه
  • ز نفت و هيزم آتش بر فروزند
    گل سيراب در آتش بسوزند
  • خبر در عرصه آن کشور افتاد
    که برنايي بکشتن با سرافتاد
  • دوان گشتند از دروازه در باغ
    بياوردند گل را بر جگر داغ
  • چو جان پرتاب و دل در بند دارم
    بگويم راز، پنهان چند دارم
  • ز نيکو رويي آن سرو آزاد
    قيامت در ميان خلق افتاد
  • کسي در غم چنين بنموده باشد
    بشادي خود چگونه بوده باشد
  • چو بردند آن صنم را در بردار
    برامد بانگ زاري بر سرکار
  • اگر خسرو شهم در پيش بودي
    مرا زين جان فشاندن بيش بودي