167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.

خسرو نامه عطار

  • که تا رهبر بود در راه او را
    کند از نيک و بد آگاه او را
  • گرفتش در برو اشکش روان گشت
    که بي جانان بسي الحق بجان گشت
  • مپرس از من که بيتو حال چون بود
    که گر دل بود در درياي خون بود
  • کشيدم پاي دل در دامن درد
    نهادم چشم جان بر روزن درد
  • فراق گل دلش را رنجه ميداشت
    دلش را شير غم در پنجه ميداشت
  • چو گم گشتي ز که جويم نشانت
    که بسياري بجستم در جهانت
  • ز که پرسم ندانم راه کويت
    که در کوي اوفتادم زار زويت
  • اگر عشق تو جان من نبودي
    بعالم در، نشان من نبودي
  • شکار شير عشقت جز جگر نيست
    تو گويي در تنم جاني دگر نيست
  • دلم در داغ نوميدي کشيدي
    ز بيخم کندي و شاخم بريدي
  • دو اسبه دل دوان شد در خيالت
    نيافت از هيچ ره گرد وصالت
  • نشستم مدتي در بند پندار
    نيامد راست با پندار من کار
  • نه دارو سودمند آمد نه جلاب
    علاجش بود گل، گل غرقه در آب
  • ترا چندانکه گل در ملک رومست
    ز طاعت نرمتر،گردن زمومست
  • زجايي دلبري کن اختياري
    ز گل تا کي زني در ديده خاري
  • اگر خواهي، دو صد شاه کله دار
    در اندازد بداماديت دستار
  • اگر گل شد ترا، صد نوبهارست
    که در هريک، هزاران گل ببارست
  • چو تو مردي چه گل باشد چه خارت
    که گل در زندگي آيد بکارت
  • چو تو در اصل فطرت آفتابي
    بيک يک ذره تا چندين شتابي
  • چو هر چيزي که در هر دو جهانست
    همه ذرات تست و اين عيانست
  • چنين گفت آن سخنگوي دل افروز
    که گلرخ بود در صندوق ده روز
  • فتاده در ميان آب دريا
    گهي شد تا ثري گه تا ثريا
  • بمانده ماه در زير سياهي
    گرفته آب از مه تا بماهي
  • چو کرد آن آب دريا را گذاره
    فگندش آب دريا در کناره
  • چو آن صندوق تنگ او در آمد
    ازان دريا بچنگ او درآمد
  • ازان دريا برون آورد برسر
    نهاده ديد قفلي سخت بر در
  • اگر اين هست صندوق خزينه
    دلم خوش باد در صندوق سينه
  • سياهي با سفيدي رفته در هم
    لبش از تشنگي بگرفته برهم
  • مهش با مشک تر در هم گرفته
    چو ماه نو قداو خم گرفته
  • چو مشک آورد در پيش مشامش
    گشاد از بوي آن حالي مسامش
  • بدل گفتا ندانم کاين چه جايست
    ز سر در اين چه دوران بلايست
  • اگر دريا بديدي در اشکم
    فرو بردي بقعر خود ز رشکم
  • و گر باران بديدي آب چشمم
    چو برقي در من افتادي بخشمم
  • مگر در خواب ميبينم من اينجاي
    که نتوان راست کردن بر زمين پاي
  • کنون چون مرغ بي آرام ماندم
    بجستم دانه يي در دام ماندم
  • چنان در پرده غم زار گشتم
    که گرد عنکبوتان تار گشتم
  • مرا چون در تو ميدوزند هردم
    چرا از هم جدا مانديم درغم
  • مرا چون در تو ميدوزند از آنست
    کزان زخم از دل من خون روانست
  • چو لختي راز گفت آن ماه مهجور
    فرو باريد بر مه در منثور
  • چنان بگشاد در ترکي زبانش
    که شد آن ترک چين هندو بجانش
  • بدان صياد گفتا راز بگشاي
    که چون در بندم آوردي درين جاي
  • ز بيماري ازان صياد خانه
    نيامد بر در آن شمع زمانه
  • نکوتر شد زچينش زلف مشکين
    که نيکوتر نمايد مشک در چين
  • چو شد از جان جدا صياد بي باک
    بت سيمينش پنهان کرد در خاک
  • دلم را محرمي در خورد يابم
    دمي درمان چندين درد يابم
  • بآخر خويشتن را چون غلامان
    قبا در بست و شد سرو خرامان
  • کله بر ماه مشکين طوق بشکست
    قبا در سروسيم اندام پيوست
  • کلاهي همچو ترکان از نمد کرد
    قبا و پيرهن در خورد خود کرد
  • همه پيرايه و زرينه برداشت
    دو گوهر زان همه در گوش بگذاشت
  • برامد از گهرهاي فلک جوش
    که گوهر گشت گل را حلقه در گوش