نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
خسرو نامه عطار
ز خشم فرخ و خسرو چنان شد
کزان کين
در
سخن آتش فشان شد
بدل ميگفت خسرو
در
جهان کيست
که نتوان کرد با او يک نفس زيست
مرا آن به که راه شهر گيرم
و گرنه
در
غم اين قهر ميرم
چو فرخ ديد مردي و جمالش
شد از زور وزر او
در
جوالش
وزان پس هر چه رفته بود
در
راه
سراسر آشکارا کرد بر شاه
تو ميبايد که جويي آن نشان باز
چنين دانم که يابي
در
جهان باز
بسوي من ازان گل دسته يي آر
مر ازان
در
موزون رسته آر
چو
در
داري زبان الماس گردان
فلک گو بر سرما آس گردان
ازان خسرو بمغرب داشت اميد
که
در
مغرب شود پوشيده خورشيد
دو هفته بر سر دريا براندند
بآخر جمله
در
دريا بماندند
گه از بالاي مه برتر گذشتي
گهي از زير ماهي
در
گذشتي
سه شب
در
شور بود آن آب و سه روز
بچارم چون برامد گيتي افروز
يکي آب سيه
در
راه آمد
وزو دود کبود آنگاه آمد
همه حيران
در
افتادند زاندوه
که تا رفتند بر بالاي آن کوه
زهر سو چشمه يي چون آب حيوان
بهشتي نقد
در
بگشاده رضوان
بگرد کوه
در
دراج و تيهو
گوزن و گورخر نخجير و آهو
شدند آن سروران دلشاد ازان کوه
دو اسبه
در
گريز افتاد اندوه
چو حکمي رفته شد تن
در
قضاده
بهر حکمي که حق راند رضا ده
درختان چون مشاعل
در
گرفتند
که ميزد شعله آتش بر گرفتند
ز بيم آتش آن شيران سرمست
خروشان راه ميجستند
در
جست
همه روي زمينش
در
و مرجان
صدف افگنده و ماهي بريان
زبسد گشته لالستان همه خاک
نهفته
در
و گوهر زير خاشاک
ازين خوشتر نديدم
در
جهان من
شکفتم همچو گل زين بوستان من
خروش و ناله يي
در
بيشه افتاد
دل خسرو دران انديشه افتاد
دري زان هر يکيرا
در
دهن بود
که روشن تر ز شمع انجمن بود
چو خسرو ديد يارانرا گهر خواه
بفرمود او که گل کردند
در
راه
چو شد چندان گهر
در
گل گرفتار
بترسيدند آن گاوان بيکبار
يکي هامون هويدا گشت
در
راه
درو خر پشتها مانند خرگاه
هران گوهر که شب
در
موي خود بافت
ز تير صبح همچون موي بشکافت
چو
در
صحرا نگه کردند از ان کوه
جهاني بود زاشتر مور انبوه
نبودي تير و ناوک را چنان زور
که بودي
در
سر چنگ شتر مور
چنان کردند و بر پهناي آن تيغ
روان گشتند همچون ماه
در
ميغ
چو اول بار کشتي برگشادند
همه
در
کار کشتي سر نهادند
دلش را گل چنان
در
خون نهاده
که زين بحر بر گلگون نهاده
دلش
در
آتش سوزان چنان بود
کزان، درياي آب آتش فشان بود
اگر
در
بايدت از خود برون شو
بغواصي درين درياي خون شو
در
اول شو برهنه پس نگونسار
چو غواصان، نفس آنگه نگهدار
چو اول اين سه کارت کرده باشد
دو کار ديگرت
در
پرده باشد
زني
در
عشق مردي مرد او بود
ز سر تا پاي، غرق درد او بود
قدم ميزد زمردان پيش
در
راه
ز خود ميداد داد عشق دلخواه
چه کردي گر نکردي آن سفر شاه
که بود آبشخور و روزيش
در
راه
گهي مانند قارون زير
در
رفت
گهي چون آتش نمرود بر رفت
بران حصن قوي بررفت خسرو
جوانمردانش
در
پي گشته پس رو
اگر چه
در
جهان ديدم بسي را
نديدم هيچ اهليت کسي را
چرا
در
حلقه مردم نشينم
که جز درديده، مردم مي نبينم
اگر چه يک جوم بيرون شوي نيست
همه آفاق
در
چشمم جوي نيست
کنون عمريست تا
در
گوشه تنها
بدل با خويش ميگويم سخنها
ولين آن پير را
در
هيچ بابي
نشد پوشيده بر خاطر، جوابي
به خسرو گفت کم ديدم جواني
زتو شيرين زبان تر
در
جهاني
بحمدالله نمردم ناگهان من
بديدم زنده يي را
در
جهان من
صفحه قبل
1
...
1840
1841
1842
1843
1844
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن