نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
خسرو نامه عطار
مرا
در
نيمه ره گشت معلوم
که آن زن گلرخست واوشه روم
در
آن شب گو برون شد از سپاهان
دلم خاتون خود را بود خواهان
بهم
در
عشر تند اين هر دو خوشدل
زپر زاغ تا پر حواصل
کنون اين نامه سر
در
راه کردم
ترا از نيک و بد آگاه کردم
يکي گوهر گشاد از بازوي خويش
نهاد آن مرد را با نامه
در
پيش
بدريا رفت و
در
دريا سفر کرد
وزانجا نيز بر صحرا گذر کرد
چو شاه آن نامه حسنا فروخواند
چو سودايي
در
ان سودا فروماند
بآخر چون سفر کردند
در
روم
طريق قصر گل کردند معلوم
شدند آن هر دو تن تا
در
گه شاه
نگه ميداشتند از هر سويي راه
چو يکهفته برامد، بامدادي
برون آمد ز
در
حسنا چو بادي
فراتر رفت زود از پيش آن
در
بخواند آن هر دو را از زير چادر
چو ان هر دو بحسنا
در
رسيدند
بپرسيدند و گفتند و شنيدند
چو روزي ده گذشت، آنمرد استاد
باستادي خود
در
کار استاد
چنان کز پيش بود او کي چنانست
دلش
در
پرده برعکس زبانست
قدم گردد ز سرتا پاي
در
راه
که تا چون کام دل يابدزد دلخواه
اگر
در
کار تو سر تيز کارست
چرا از وصل تو پرهيز گارست
بدان اي بت که خسرو
در
فلان کوي
بتي دارد چو ماه آسمان روي
اگر چه گويي او حور بهشتست
ولي
در
جنب خوبي تو زشتست
اگر خواهي که شه را بنگرم من
ترا پنهان
در
آن ايوان برم من
چو پنهان
در
پس ايوان نشيني
بهم پيوند اين و آن ببيني
بمن بنماي تا رويش ببينم
نهان از وي بکنجي
در
نشينم
چو از خشکي سوي دريا رسيدند
زخشکي، سوي کشتي
در
کشيدند
کنون اي مرد خوشگوي نکوکار
در
آن صندوق گلرخ را نگهدار
ترا چون چشمه خضرست بردر
چه ماندي
در
عجايب چون سکندر
بدل ميگفت: روزي چند گردون
بتر کم گفت، بازم برد
در
خون
چو
در
خون،زار ميگردم فلک وار
چرا آخر نميسوزم بيکبار
کجا آتش کند
در
من اثر نيز
نسوزد سوخته بار دگر نيز
يکي هندو زني، از مطبخ شاه
رخ گل ديده بود آنروز
در
راه
که حسنا
در
برش ميرفت چون تير
بيامد پيش خسرو، کرد تقرير
نشد بيچاره پيش انديش ازان کار
که شد
در
خون جان خويش ازان کار
کسي کو کوژ گفتن، خوي دارد
زبان
در
راستي کژ گوي دارد
بدي ميخواست گلرخ را از آن کار
خود او ماند اي عجب
در
زير اين بار
نکو کاري که عالم کرد موجود
که
در
عالم نبودش هيچ مقصود
بسي
در
وصف او تصنيف کردند
بسي با يکدگر تعريف کردند
بدان اي شاه سراز خط کشيده
که
در
روي زمين هيچ آفريده
در
ان ميدان که آنجا جنبش ماست
فلک چون گوي، سرگردان آنجاست
درآمد پيک پيش شاه حالي
بداد آن نامه را
در
جاي خالي
همه صحرا و دشت از مرد پرگشت
نيافت از خلق سوزن جاي
در
دشت
برامد ناله کوس از
در
شاه
بجوش آمد چو دريا کشور شاه
جهان
در
زير گرد ره نهان شد
همه خاک زمين بر آسمان شد
ز آواز دراي و بانگ شيپور
تو گفتي
در
قيامت ميدمد صور
نياسودند آنشب جمله
در
دشت
که تا چتر از سر افلاک برگشت
کشيدند آن دليران صف زهرسو
باستادند هر يک روي
در
رو
سواران آهنين دل کوه رفتار
ز سر تا پاي
در
آهن گرفتار
دوباره صد هزار از پاي تافرق
چو ماهي جمله
در
جوشن شده غرق
نخستين، پيش ميدان شد پياده
قدم غرقه
در
آهن تا چکاره
بيک ره تير بگشادند بر هم
بيکساعت
در
افتادند بر هم
چو تيغ از خون دشمن ريخت باران
قلم شد تيغ
در
دست سواران
چو طاس آتش از گردون
در
افتاد
گهر از طشت گردون باسر افتاد
چو شد
در
قيروان خورشيد غرقاب
برون ريخت از مسام چرخ سيماب
صفحه قبل
1
...
1838
1839
1840
1841
1842
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن