نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
در
دل و
در
سينه من روشنايي کيمياست
ورنه دارد سينه سنگ و دل آهن چراغ
در
طلب سستي مکن صائب که
در
درياي تلخ
آب شيرين درقدح ازجستجو دارد صدف
نيست غمگين گوهرم ازتنگي جا
در
صدف
مي کند ازآبداري سير دريا
در
صدف
در
غريبي مي گشايد خاطر اهل کمال
ازدل گوهر نمي گردد گره وا
در
صدف
در
خموشي جوهر مردم نمي گرددعيان
رتبه گوهر چسان گردد هويدا
در
صدف؟
در
چشم آفتاب کشد ميل خوشه اش
هر دانه اي که غوطه خورد
در
زمين عشق
مي هرچه بود
در
دلم آورد برزبان
در
نوبهار دانه نماند نهان به خاک
در
زهد من نهفته بود رغبت شراب
چون نغمه هاي تر که بود
در
رباب خشک
زلف تو نفس
در
جگر باد کند مشک
آهوي تو خون
در
دل صياد کند مشک
در
زير فلک دل چه پر وبال گشايد؟
در
نافه سربسته چه فرياد کند مشک
پاي
در
دامن تسليم و رضاکش که کشيد
لعل
در
رشته تسخير ز لنگر رگ سنگ
در
جام لاله و قدح گل غريب بود
در
دور عارض توبه مصرف رسيد رنگ
بحر و کان
در
نظرش آبله پرخوني است
بر رخ هرکه گشودند
در
مخزن دل
در
غريبي زوطن کامروا مي گردد
در
وطن هرکه نگردد ز غريبان غافل
دشنام تلخ
در
قدحش باده مي شود
در
بيخودي بهانه تراش است خوي دل
ديوار و
در
حجاب نگردد فرشته را
هرگز نبسته است کسي
در
به روي دل
در
بوته گداز درآمد گلاب شد
در
آتش است لاله ز حسن مال گل
رفتي و
در
رکاب تو رفت آبروي گل
شبنم گره چو گريه شود
در
گلوي گل
چون سايه
در
قفاي تو افتاد بوي گل
در
گلشني که بلبل ما ناله سر کند
از پاکي عشق است که
در
پرده شبها
در
خواب رود مست به زير پرما گل
زبون چون کبک
در
چنگ عقاب است
جهان
در
پنجه شيرانه دل
عرض صفاي دل مده درحلقه تن پروران
عاقل کند
در
زنگبار آيينه پنهان
در
بغل
فکر حاصل ره ندارد
در
دل آزاده ام
تخم خال عيب باشد
در
زمين ساده ام
ديده ام
در
نقطه آغاز انجام فنا
چون شرر
در
جانفشاني بيقرار افتاده ام
ماه مصرم
در
حجاب چاه کنعان مانده ام
شمع خورشيدم نهان
در
زير دامان مانده ام
هر نفس
در
کوچه اي جولان حيرت مي زند
در
سرانجام غبار خويش حيران مانده ام
کوه
در
دامن نگنجد
در
فضاي لامکان
زير گردون حيرتي دارم که چون گنجيده ام
در
بيابان طلب
در
اولين گامم هنوز
من که چون خورشيد بر گرد جهان گرديده ام
عاجزم
در
باز کردنهاي آن بند قبا
من که قفل صد
در
گلزار را پيچيده ام
عشرت روي زمين
در
بردباري ديده ام
نقش پايم نقش خود
در
خاکساري ديده ام
حسن
در
زندان همان برمسند فرماندهي است
من عزيز مصر را
در
وقت خواري ديده ام
زندگي
در
چار ديوار عناصر چون کنم
من که
در
دامان دشت لامکان گرديده ام
همچو آهويي که غلطد
در
ميان سبزه زار
آنچنان
در
سبزه خط مي چرد نظاره ام
از گلابم
در
فلکها شيشه اي خالي نماند
مي گدازد دل همان
در
بوته انديشه ام
گر چه دايم
در
کنارم بود آن ماه تمام
رفت
در
خميازه آغوش عمر هاله ام
داغ خورشيد قيامت
در
سياهي گم شود
چون گشايد بال
در
صحراي محشر نامه ام
جلوه يوسف نيفکنده است
در
بازار مصر
از سخن شوري که
در
اصفهان انداختم
در
خزان دست و دلي کو تاکسي کاري کند
کاش
در
جوش بهاران آشيان مي سوختم
در
بيابان طلب چون لشکر ريگ روان
مي کنم قطع ره و
در
فکر منزل نيستم
دشمنان را
در
نظر دارم شکوه کوه قاف
از گرانقدري سبک
در
هيچ ميزان نيستم
چون سبو
در
گردن مي شد حمايل عاقبت
دست کوتاهي که دايم
در
ته سر داشتم
در
گرفتاري همان بودم گرفتاري طلب
در
قفس بودم نظر بردام ديگر داشتم
پاي
در
دامان حيرت داشت رقص گردباد
در
بياباني که من سير از توکل داشتم
قطره ام
در
ابر نيسان داشت آتش زير پا
بس که اميد ترقي
در
تنزل داشتم
ياد ايامي که
در
دل خار خاري داشتم
در
جگر چون لاله داغ گلعذاري داشتم
خرمن گل بود کوه بيستون
در
ديده ام
در
نظر تا جلوه گلگون سواري داشتم
بود ماه عيد صائب
در
نظر سي شب مرا
در
نظر تا طاق ابروي نگاري داشتم
بي زباني حلقه بيرون
در
دارد مرا
ورنه
در
گيسوي او چون شانه جا مي داشتم
حلقه بيرون
در
هرگز نمي شد چشم من
در
حريم وصل اگر پاس نظر مي داشتم
گر
در
اقليم رضا کاشانه اي مي داشتم
در
بهشت نقد اينجا خانه اي مي داشتم
صفحه قبل
1
...
182
183
184
185
186
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن