167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان هلالي جغتايي

  • در مجلس اگر او نظري با دگري داشت
    دانند حريفان که در آن هم نظري داشت
  • عمر بگذشت و همان روز سيه در پيشست
    در همه عمر چنين روز سياهي نگذشت
  • گه گهي شبها در آغوش خودت بينم بخواب
    دست من روزي ببيداري در آن آغوش باد
  • مقصرم ز دعا در جواب دشنامت
    ملايک همه افلاک در دعاي تو باد
  • کسي که در هوس روي ماه رخساريست
    در آفتاب ز روي هوس نمي نگرد
  • کوه از سيل سرشکم در صدا آيد، بلي
    گريه من سنگ را در ناله زار آورد
  • باميدي که در پاي سگانت جان برافشاند
    هلالي، نقد جان در آستين، بر آستان آمد
  • بي شمارند صف جمع غلامان در پيش
    بنده را در صف آن جمع يکي بشماريد
  • تا کي در آرزوي تو گرديم کو بکوي؟
    تا کي بجستجوي تو گرديم در بدر؟
  • خوش نباشد در قباي آهنين آن سيمتن
    اي خوش آن روزي که بينم در ته پيراهنش!
  • چشم ما پر در و لعلست، ولي سيمبران
    چشم بر لعل و در بد گهرانند، دريغ!
  • گر هلالي چند روزي در لباس زهد بود
    باز در کوي خراباتست مست و جامه چاک
  • روزي که در فراق جمال تو بوده ام
    گريان در اشتياق وصال تو بوده ام
  • مرا بخواري ازين در مران بسان هلالي
    گذار، تا چو سگان بر در سراي تو ميرم
  • تا عمر بود، در هوس روي تو باشم
    در خاک شوم، خاک سر کوي تو باشم
  • آنکه در حسن کنون شهره شهرست تويي
    وانکه در عشق تو رسواي جهانست منم
  • از در خانقه و مدرسه کارم نگشود
    بعد ازين خاک نشين در مي خانه شوم
  • گر هلالي ناگهان در کنج غم آهي کشيد
    آتشي در خانمان خويشتن خواهد زدن
  • اي گريه، بيا، در غم هجرش مددي کن
    وي ناله، برو، در دل سختش اثري کن
  • در کوي بتان نيست کسي زار تر از من
    در پيش عزيزان جهان خوارتر از من
  • زاهدا، در خرقه پشمين مسلمانم مخواه
    در ته هر مو ازين پشمينه زناري ببين
  • بتن در صحبت خلقم، بجان در خدمت جانان
    عجايب خلوتي دارم ميان انجمن با او
  • تا نام من برآيد در حلقه سگانت
    طوق سگ تو بادا، در گردنم قلاده
  • چون گويمت که: در دل ويران من درآي
    بشکاف سينه من و در جان من درآي
  • گفتم: در آبديده، چرا در نيامدي؟
    اي نور هر دو ديده، بفرمان من درآي
  • ار در سموم باشد اندک نسيم لطفت
    در يک نفس جهان را بخشد حيات کامل
  • ناقه ايشان حليم، چون دل سلمي سليم
    مهره دل در مهار، رشته جان در رسن
  • چند بود در بلا، خاطر من مبتلا؟
    چند بود در محن، سينه من ممتحن؟
  • شتر بحجره بران تا در مدينه، که هست
    در آن زمين شتر و حجره رسول زمن
  • تا که در دست کيست روزي ما؟
    و آنچه در دست ماست روزي کيست؟
  • در عالم بي وفا کسي خرم نيست
    شادي و نشاط در بني آدم نيست
  • در عشق نکويان چه فراق و چه وصال؟
    بد حالي عاشقان بود در همه حال
  • شاه و درويش هلالي جغتايي

  • در سجوديم، رو بدر گه تو
    پا ز سر کرده ايم در ره تو
  • هر چه آن در نشيب و در اوجست
    تو محيطي و آن همه موجست
  • در کف انگشت او کليدي بود
    در خيبر بآن کليد گشود
  • نکته داني در سخن سفته است
    سخني چند در ميان گفته است
  • عالم از در نظم پر کردند
    همچو دريا نثار در کردند
  • سبزه در وي چو خضر جا کرده
    علم سبز در هوا کرده
  • بي تو در مکتبم پريشان حال
    همچو ديوانه در کف اطفال
  • چون شب تيره در ميان آمد
    دل درويش در فغان آمد
  • شاه چون در گدا نظر ميکرد
    مهر او در دلش اثر ميکرد
  • نور معراج در دل شب تافت
    مصطفي آنچه يافت در شب يافت
  • هر که غمگين در انتظار نشست
    شادمان در حريم يار نشست
  • ديد در گوشه اي وطن کرده
    چاک در جيب پيرهن کرده
  • رفته از گرد در ته پرده
    روي در پرده عدم کرده
  • همچو ابروي يار در خور زه
    ليک در گوشه ها فگنده گره
  • گويي آن چشم شوخ در بازي
    شوخ چشميست در نظر بازي
  • لاله آتش چو در تنور افروخت
    قرصها در ته تنور بسوخت
  • روبه از هول جان در آن آشوب
    ساخت دم در ره سگان جاروب
  • شاه در بزم با هزار شکوه
    آن گدا در نظاره از سر کوه
  • شاه در لاله زار خرم و خوش
    و آن گدا در ميانه آتش
  • چرخ گويي در اضطراب شده
    در زمين رفته است و آب شده
  • گاه در خون تپيد و گه در خاک
    بست خود را چو صيد بر فتراک
  • گاه در تاب بود و گه در تب
    دلش آمد بجان و جان بر لب
  • شحنه چون زلف دلبران در تاب
    فتنه چون بخت عاشقان در خواب
  • از سپاهي در آن خجسته زمان
    در کشاکش نبود غير کمان
  • در چنين موسمي که چله دي
    تيرباران نمود پي در پي
  • يعني او نيز در برابر تست
    در او هم بقدر گوهر تست
  • ديوان عرفي شيرازي

  • ممکن هنرش چيست ز يک در طلبيدن
    عيبش چه بهر در شدن ايثار نعم را
  • گر جوهر اول بحريم تو در آيد
    تن در ندهد قامت تعظيم تو خم را
  • مرحبا اي اوج بخش در حضيض افتادگان
    کز تو در بازوي عصفوراست شهبال عقاب
  • اي حسودان گر عطارد نيستم پس کيستم
    آسمان در زير ران و در بغل دارم کتاب
  • طوطي نطقم چو در مدحت شکرخائي کند
    آب گرم از ذوق گردد در دهان آفتاب
  • دهر سر کش رام شد در زير ران دولتت
    چون سمند آسمان در زير ران آفتاب
  • از رگ و ريشه دلم بکشد
    رعشه در جان غم در اندازد
  • نعره در تازيانه فعل کند
    حمله را باد در سر اندازد
  • روح خصمت که زنده در گور است
    در ته پاي فتنه مدفون باد
  • گوهفته اي از شاهد گل حجله تهي باش
    تا بلبل شيراز در اين باغ در آيد
  • در چاشت که از شبنم گل گرد فشانست
    آن باد که در هند گرآيد جگر آيد
  • چنان عام است بي آبي در اين عهد
    که بهرام آب در پيکان ندارد
  • دلم چو رنگ زليخا شکسته در خلوت
    غمم چو تهمت يوسف دويده در بازار
  • بدان خداي که در شهر بند امکان نيست
    متاع معرفتش نيم ذره در بازار
  • بناز حسن که بندد نقاب در خلوت
    بر از عشق که آيد که برهنه در بازار
  • بگرم چشمي من در نظاره معني
    بشر مگيني من در افاده اشعار
  • در روزگار قهر تو معموره اي که ساخت
    در تحت ظل جغد بنا کرد روزگار
  • در جوار حرمش عرش مشرف بسجود
    در ديار کرمش جود موظف بنياز
  • روي انديشه از تو در مقصود
    طره دانش از تو در پيچاک
  • بزير سايه طوبي غنوده ام يعني
    نه در عنان شتابم، نه در رکاب درنگ
  • وگر سرود احد جوشد از دلم در دير
    نفس همي شکنم در گلوي سينه تنگ
  • مژه برهم نزدم دوش که در بيت حزن
    تا صبا حم در دل کوفت تمناي اجل
  • از نهال قامت خوبان در اين موسم رواست
    گر بجاي عشوه ريزد در دم رفتار گل
  • در چنين فصلي که از فيض هواي نوبهار
    در زمين شوريده ميرويد زنوک خار گل
  • گر صبا از رزمگاه او درآيد در بهشت
    از دهانش خون چکد در خواهش زنهار گل
  • تا در افشاني کند برشاهدان بزم تو
    اين غزل در باغ طبعم ميکند تکرار گل
  • ميکنم در گلشن جنت فغان
    نغمه اي در کنج زندان ميزنم
  • تا بکي هر سودوم در سومنات
    تيشه اي در پاي ايمان ميزنم
  • همه مراد، چو اميد در قبول دعا
    تمام فيض ، چو انديشه در دماغ کريم
  • زمانه در کنف عافيت قرار گرفت
    چنانکه در دل عاشق نگارسيم اندام
  • فوج فوج است معاني بدلم در پرواز
    همچو مرغان اولي اجنحه در باغ نعيم
  • گر بعمان نگرد رأي تو در بينايي
    نايب مردمک ديده شود در يتيم
  • در عهد من زدهر مجو خوش دلي که هست
    در شيشه زمانه وجودم جهان غم
  • در باغ فطرت تو مسيحا چويک نسيم
    در فوج حشمت تو سليمان چويک خدم
  • در صفحه تصوير جلال است مثالم
    در پرده تقدير محال است نظيرم
  • در قامت عاشق شکن آموز کمانم
    در غمزه معشوق گشايش ده تيرم
  • در هندسه فقر و فنا صفرالوفم
    در مزرعه عز و علا ابر مطيرم
  • در کوزه لذت شکنان چشمه زهرم
    در کاسه کودک منشان جرعه شيرم
  • پاي طلبم ، در روش سعي تمامم
    دست ادبم ، در کشش کام قصيرم
  • خفاشم و خورشيد خرد در ته بالم
    در اجم و بلبل پرد از شاخ صفيرم
  • در خانه مجنون که خراب است ، غبارم
    در حجله ليلي که بهشت است ، عبيرم
  • در کندي شمشير زبان قاتل سيفم
    در پرده انديشه خرد پوش ظهيرم