نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان هلالي جغتايي
در
مجلس اگر او نظري با دگري داشت
دانند حريفان که
در
آن هم نظري داشت
عمر بگذشت و همان روز سيه
در
پيشست
در
همه عمر چنين روز سياهي نگذشت
گه گهي شبها
در
آغوش خودت بينم بخواب
دست من روزي ببيداري
در
آن آغوش باد
مقصرم ز دعا
در
جواب دشنامت
ملايک همه افلاک
در
دعاي تو باد
کسي که
در
هوس روي ماه رخساريست
در
آفتاب ز روي هوس نمي نگرد
کوه از سيل سرشکم
در
صدا آيد، بلي
گريه من سنگ را
در
ناله زار آورد
باميدي که
در
پاي سگانت جان برافشاند
هلالي، نقد جان
در
آستين، بر آستان آمد
بي شمارند صف جمع غلامان
در
پيش
بنده را
در
صف آن جمع يکي بشماريد
تا کي
در
آرزوي تو گرديم کو بکوي؟
تا کي بجستجوي تو گرديم
در
بدر؟
خوش نباشد
در
قباي آهنين آن سيمتن
اي خوش آن روزي که بينم
در
ته پيراهنش!
چشم ما پر
در
و لعلست، ولي سيمبران
چشم بر لعل و
در
بد گهرانند، دريغ!
گر هلالي چند روزي
در
لباس زهد بود
باز
در
کوي خراباتست مست و جامه چاک
روزي که
در
فراق جمال تو بوده ام
گريان
در
اشتياق وصال تو بوده ام
مرا بخواري ازين
در
مران بسان هلالي
گذار، تا چو سگان بر
در
سراي تو ميرم
تا عمر بود،
در
هوس روي تو باشم
در
خاک شوم، خاک سر کوي تو باشم
آنکه
در
حسن کنون شهره شهرست تويي
وانکه
در
عشق تو رسواي جهانست منم
از
در
خانقه و مدرسه کارم نگشود
بعد ازين خاک نشين
در
مي خانه شوم
گر هلالي ناگهان
در
کنج غم آهي کشيد
آتشي
در
خانمان خويشتن خواهد زدن
اي گريه، بيا،
در
غم هجرش مددي کن
وي ناله، برو،
در
دل سختش اثري کن
در
کوي بتان نيست کسي زار تر از من
در
پيش عزيزان جهان خوارتر از من
زاهدا،
در
خرقه پشمين مسلمانم مخواه
در
ته هر مو ازين پشمينه زناري ببين
بتن
در
صحبت خلقم، بجان
در
خدمت جانان
عجايب خلوتي دارم ميان انجمن با او
تا نام من برآيد
در
حلقه سگانت
طوق سگ تو بادا،
در
گردنم قلاده
چون گويمت که:
در
دل ويران من درآي
بشکاف سينه من و
در
جان من درآي
گفتم:
در
آبديده، چرا
در
نيامدي؟
اي نور هر دو ديده، بفرمان من درآي
ار
در
سموم باشد اندک نسيم لطفت
در
يک نفس جهان را بخشد حيات کامل
ناقه ايشان حليم، چون دل سلمي سليم
مهره دل
در
مهار، رشته جان
در
رسن
چند بود
در
بلا، خاطر من مبتلا؟
چند بود
در
محن، سينه من ممتحن؟
شتر بحجره بران تا
در
مدينه، که هست
در
آن زمين شتر و حجره رسول زمن
تا که
در
دست کيست روزي ما؟
و آنچه
در
دست ماست روزي کيست؟
در
عالم بي وفا کسي خرم نيست
شادي و نشاط
در
بني آدم نيست
در
عشق نکويان چه فراق و چه وصال؟
بد حالي عاشقان بود
در
همه حال
شاه و درويش هلالي جغتايي
در
سجوديم، رو بدر گه تو
پا ز سر کرده ايم
در
ره تو
هر چه آن
در
نشيب و
در
اوجست
تو محيطي و آن همه موجست
در
کف انگشت او کليدي بود
در
خيبر بآن کليد گشود
نکته داني
در
سخن سفته است
سخني چند
در
ميان گفته است
عالم از
در
نظم پر کردند
همچو دريا نثار
در
کردند
سبزه
در
وي چو خضر جا کرده
علم سبز
در
هوا کرده
بي تو
در
مکتبم پريشان حال
همچو ديوانه
در
کف اطفال
چون شب تيره
در
ميان آمد
دل درويش
در
فغان آمد
شاه چون
در
گدا نظر ميکرد
مهر او
در
دلش اثر ميکرد
نور معراج
در
دل شب تافت
مصطفي آنچه يافت
در
شب يافت
هر که غمگين
در
انتظار نشست
شادمان
در
حريم يار نشست
ديد
در
گوشه اي وطن کرده
چاک
در
جيب پيرهن کرده
رفته از گرد
در
ته پرده
روي
در
پرده عدم کرده
همچو ابروي يار
در
خور زه
ليک
در
گوشه ها فگنده گره
گويي آن چشم شوخ
در
بازي
شوخ چشميست
در
نظر بازي
لاله آتش چو
در
تنور افروخت
قرصها
در
ته تنور بسوخت
روبه از هول جان
در
آن آشوب
ساخت دم
در
ره سگان جاروب
شاه
در
بزم با هزار شکوه
آن گدا
در
نظاره از سر کوه
شاه
در
لاله زار خرم و خوش
و آن گدا
در
ميانه آتش
چرخ گويي
در
اضطراب شده
در
زمين رفته است و آب شده
گاه
در
خون تپيد و گه
در
خاک
بست خود را چو صيد بر فتراک
گاه
در
تاب بود و گه
در
تب
دلش آمد بجان و جان بر لب
شحنه چون زلف دلبران
در
تاب
فتنه چون بخت عاشقان
در
خواب
از سپاهي
در
آن خجسته زمان
در
کشاکش نبود غير کمان
در
چنين موسمي که چله دي
تيرباران نمود پي
در
پي
يعني او نيز
در
برابر تست
در
او هم بقدر گوهر تست
ديوان عرفي شيرازي
ممکن هنرش چيست ز يک
در
طلبيدن
عيبش چه بهر
در
شدن ايثار نعم را
گر جوهر اول بحريم تو
در
آيد
تن
در
ندهد قامت تعظيم تو خم را
مرحبا اي اوج بخش
در
حضيض افتادگان
کز تو
در
بازوي عصفوراست شهبال عقاب
اي حسودان گر عطارد نيستم پس کيستم
آسمان
در
زير ران و
در
بغل دارم کتاب
طوطي نطقم چو
در
مدحت شکرخائي کند
آب گرم از ذوق گردد
در
دهان آفتاب
دهر سر کش رام شد
در
زير ران دولتت
چون سمند آسمان
در
زير ران آفتاب
از رگ و ريشه دلم بکشد
رعشه
در
جان غم
در
اندازد
نعره
در
تازيانه فعل کند
حمله را باد
در
سر اندازد
روح خصمت که زنده
در
گور است
در
ته پاي فتنه مدفون باد
گوهفته اي از شاهد گل حجله تهي باش
تا بلبل شيراز
در
اين باغ
در
آيد
در
چاشت که از شبنم گل گرد فشانست
آن باد که
در
هند گرآيد جگر آيد
چنان عام است بي آبي
در
اين عهد
که بهرام آب
در
پيکان ندارد
دلم چو رنگ زليخا شکسته
در
خلوت
غمم چو تهمت يوسف دويده
در
بازار
بدان خداي که
در
شهر بند امکان نيست
متاع معرفتش نيم ذره
در
بازار
بناز حسن که بندد نقاب
در
خلوت
بر از عشق که آيد که برهنه
در
بازار
بگرم چشمي من
در
نظاره معني
بشر مگيني من
در
افاده اشعار
در
روزگار قهر تو معموره اي که ساخت
در
تحت ظل جغد بنا کرد روزگار
در
جوار حرمش عرش مشرف بسجود
در
ديار کرمش جود موظف بنياز
روي انديشه از تو
در
مقصود
طره دانش از تو
در
پيچاک
بزير سايه طوبي غنوده ام يعني
نه
در
عنان شتابم، نه
در
رکاب درنگ
وگر سرود احد جوشد از دلم
در
دير
نفس همي شکنم
در
گلوي سينه تنگ
مژه برهم نزدم دوش که
در
بيت حزن
تا صبا حم
در
دل کوفت تمناي اجل
از نهال قامت خوبان
در
اين موسم رواست
گر بجاي عشوه ريزد
در
دم رفتار گل
در
چنين فصلي که از فيض هواي نوبهار
در
زمين شوريده ميرويد زنوک خار گل
گر صبا از رزمگاه او درآيد
در
بهشت
از دهانش خون چکد
در
خواهش زنهار گل
تا
در
افشاني کند برشاهدان بزم تو
اين غزل
در
باغ طبعم ميکند تکرار گل
ميکنم
در
گلشن جنت فغان
نغمه اي
در
کنج زندان ميزنم
تا بکي هر سودوم
در
سومنات
تيشه اي
در
پاي ايمان ميزنم
همه مراد، چو اميد
در
قبول دعا
تمام فيض ، چو انديشه
در
دماغ کريم
زمانه
در
کنف عافيت قرار گرفت
چنانکه
در
دل عاشق نگارسيم اندام
فوج فوج است معاني بدلم
در
پرواز
همچو مرغان اولي اجنحه
در
باغ نعيم
گر بعمان نگرد رأي تو
در
بينايي
نايب مردمک ديده شود
در
يتيم
در
عهد من زدهر مجو خوش دلي که هست
در
شيشه زمانه وجودم جهان غم
در
باغ فطرت تو مسيحا چويک نسيم
در
فوج حشمت تو سليمان چويک خدم
در
صفحه تصوير جلال است مثالم
در
پرده تقدير محال است نظيرم
در
قامت عاشق شکن آموز کمانم
در
غمزه معشوق گشايش ده تيرم
در
هندسه فقر و فنا صفرالوفم
در
مزرعه عز و علا ابر مطيرم
در
کوزه لذت شکنان چشمه زهرم
در
کاسه کودک منشان جرعه شيرم
پاي طلبم ،
در
روش سعي تمامم
دست ادبم ،
در
کشش کام قصيرم
خفاشم و خورشيد خرد
در
ته بالم
در
اجم و بلبل پرد از شاخ صفيرم
در
خانه مجنون که خراب است ، غبارم
در
حجله ليلي که بهشت است ، عبيرم
در
کندي شمشير زبان قاتل سيفم
در
پرده انديشه خرد پوش ظهيرم
صفحه قبل
1
...
182
183
184
185
186
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن