167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

خسرو نامه عطار

  • بگفت اين وزلعلش گلشکر ساخت
    دو دست خويش در گردش کمر ساخت
  • چو تو مستي ز لب مي ده بمستان
    دمي بنشين که در خوابند مستان
  • که خواهد يافتن زين به زماني
    سر سر ده بده در ده زماني
  • مکن دل ناخوش از قلاشي ما
    دمي خوش باش، در خوش باشي ما
  • بر گل رفت شه دستي بدل بر
    که تابا گل کند دستي بگل در
  • چو اين طاوس زرين در حمل شد
    زمانه با زر رکني بدل شد
  • هوا را آب خضر از سر در آمد
    زمين را گنج قارون با سرآمد
  • چمن گفتي دبيرستان همي داشت
    که چندين طفل در بستان همي داشت
  • چمن از دست گل سر جوش خورده
    مسطح حلقه ها در گوش کرده
  • بنفشه خرقه فيروزه در بر
    گل زرد افسر زربفت بر سر
  • گل نازک چو در دست صبا ماند
    براي دفع او بر خود دعا خواند
  • چو گل خواندي دعا بستان شنيدي
    صبا از دم دعا را در دميدي
  • چو شد پيکان گل از خون دل، پر
    کف ابرش نثاري کرد از در
  • بآخر مرد، آن در و زر ساو
    نه زر بستد نه دادش هفته يي داو
  • چو گل در بار کم عمري فتادي
    بزاري بانگ بر قمري فتادي
  • زمستي طوف در گلزار ميکرد
    همه شب آن سبق تکرار ميکرد
  • ببر در، امردان ديباي زربفت
    سر هر يک ز تاب باده پر تفت
  • بت نوروز رخ چون عيد خرم
    مه خورشيد فر در زير شبنم
  • صراحي همچو مرغان سحرخيز
    ز مخلب کرده در مجلس شکر ريز
  • مي سرکش نشسته در دم چشم
    زمستي پاي کوبان مردم چشم
  • زلعل شاهدان آب دندان
    شده مي همچو گل در جام خندان
  • گشاده چار رگ از لب صراحي
    شده خون در تن از مستي مباحي
  • بگفت اين و سماع فرد در خواست
    ز بي خويشي دلش از درد برخاست
  • چورخ در خاک خواهد ريخت چون گل
    مي گلرنگ ده بر بانگ بلبل
  • بسي گل بر دمد دل چاک کرده
    تو روي همچو گل در خاک کرده
  • ميي در ده که امشب نيم مستيم
    که ما از بهر رفتن آمدستيم
  • چو آب خضر در جام مي ماست
    کجا ميريم گر مرگ از پي ماست
  • خوشي امروز، خود فردا چه جويي
    دمي در شور شو، سودا چه جويي
  • شکم در نه شکم را بار بردار
    مکن جان و بتن دستي برآر
  • چو کار اينجهان در دست داري
    زيان و سود و نيست و هست داري
  • برويا توبه کن يا تو به بشکن
    چه باشي در ميان، نه مرد و نه زن
  • هزاران اشک غلتان گشته در خون
    ز چشم نيم مستان ريخت بيرون
  • ز يک سو چنگ و ني در جوش آمد
    ز يک سو بانگ نوشانوش آمد
  • ز يکسو عود بر مجمرهمي سوخت
    ز يکسو جان و دل در بر همي سوخت
  • از آن تر زد که راهي داشت هموار
    و يا نه آب دستش بود در کار
  • چنان زد آن تهي در پيش اصحاب
    کز آب دست دستش گشت پر تاب
  • ز فر شمع روي دوست ميتافت
    زتف باده دل در پوست ميتافت
  • در آن مجلس همه دل بي همه بود
    که نوش آب زمزم زمزمه بود
  • مي جان پرورم ده در صبوحي
    لان الراح ريحاني و روحي
  • سحر خيزا مي بنشسته درده
    ز پسته بوسه سر بسته در ده
  • ميي در ده که جمله سر براهيم
    که مهمان جهان از دير گاهيم
  • زصد شادي دلت آرام يابد
    اگر يک باده در تو کام يابد
  • دمي بر بانگ چنگ و ناله ني
    سراسر کن قدح، در ده پياپي
  • چو ديگر روز از اين طاق مقرنس
    جهان پوشيده شد در زرد اطلس
  • بيامد خسرو و بر تخت بنشست
    بمخموري گرفته جام در دست
  • ز سر در، مجلسي نو، ساز کردند
    همه ساز طرب آغاز کردند
  • صلاح تلخ مي در داد ساقي
    ز شيريني خود نگذاشت باقي
  • چو شه را باده در سر کارگر شد
    به مطرب گفت خسرو بيخبر شد
  • مي چون خون بي اندازه ميشد
    جگر زان خون ببر در تازه ميشد
  • يکي پيري که او در پشت خم داشت
    رگ و پي جمله بيرون شکم داشت