نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
خسرو نامه عطار
برفت و نبض او آورد
در
دست
چو نبض او بديد از جاي برجست
بگفت اين وز ديوان رفت بيرون
جهان افروز ازو خوش خفت
در
خون
بياران گفت دل پر سوز ماندم
که
در
کار جهان افروز ماندم
من آنجا با دل اندوهگينم
نکو بودم که
در
بايست اينم
کنون
در
عاشقي مايه تو داري
تجارت کن که سرمايه تو داري
خوشي ميباز عشقي
در
نهان تو
مکن دل ناخوش از کار جهان تو
چو پيدا شد دف زرين دوار
ستاره ريخت
در
دف سيم انوار
جهان از روي گلرخ چون نگارست
جهان افروز باري
در
چکارست
همه شب
در
غم، آن ماه دل افروز
که تابيند رخ خسرو دگر روز
دلش را شرمساري کارگر شد
مهش از شرم زير حجله
در
شد
چو دست شاه شد بر روي رگ راست
دل دختر چو خون
در
رگ بتک خاست
بناي عشق هر دو گشته محکم
بيک ره حلقه شان افتاده
در
هم
که تا
در
کار من بندي دلي را
بزودي برگشايي مشکلي را
دلم را
در
درون، آتش فگندي
تو سوز من برون، بريخ چه بندي
شد آتش
در
درون من پديدار
بپل بيرون مبر اين شيوه کردار
ز سرتا پاي من
در
سوز ماندست
ندانم تا جهان افروز ماندست
گراين غم
در
دلم دارم نهان من
چه سازم با رخ چون زغفلران من
بلاي من بدرمان من آمد
چه شورست اين که
در
جان من آمد
تو درمان کن که من
در
دوستداري
نيم دور از طريق حقگزاري
شه دلداده چون مجنون او شد
ز بس دلدادگي
در
خون او شد
چو حسنا برقع از گنجي برانداخت
ببوسه شاه شش پنجي
در
انداخت
چنان
در
مهر يکديگر بماندند
که با هم چون گل و شکر بماندند
چو افتاديم ما چون مرغ
در
دام
بفرصت جست بايد کام با کام
جهان افروز را تنها بمگذار
جواني را
در
اين سودا بمگذار
چو ميداني که او دلداده تست
دلش
در
دام عشق افتاده تست
ندانم تا درون با هم چه سازند
مگر چون شمعشان
در
هم گدازند
جوابش داد خسرو کاي دل آرام
مرا
در
آزمايش ميکني رام
مرا تا
در
جهان اميد جانست
جهان افروز بر چشمم گرانست
نيارد
در
جهان بستن جهاني
جهان افروز را بر من زماني
چو شکر گلرخ آمد
در
مراعات
که اي پيش رخت شاه فلک مات
همي تا پاي
در
کوي تو دارم
سر نطاره روي تو دارم
منم
در
عشق رويت بادلي پاک
نهاده پيش رويت روي برخاک
از آن آورده ام رويم بکارت
که
در
کارم ز روي چون نگارت
و گر روي آورم
در
بي وفايي
برويم باز زن درد جدايي
و گر پشت آوري بر من بيکبار
در
آن اندوه روي آرم بديوار
اگر پاي از خطت بيرون نهم من
چو نقطه
در
ميان خون نهم من
چو سطر راست بازم با تو پيوست
چو خطکش ميشوم
در
خط ازان دست
قلم
در
مه کشم پيش تو مه روي
و گر نه چون دواتم کن سيه روي
ز بيماري گل چون رفت ماهي
در
آمد شاه اصفاهان پگاهي
رخش
در
حد خوبي و نکويي
فزون از حد هر خوبي که گويي
همه
در
پيش تست اي من غلامت
چو من باشم غلامت اين تمامت
ميان حلقه بيهوش توام من
غلام حلقه
در
گوش توام من
چنان حلقه بگوش و حق شناسم
که گوشم گيرو سرده
در
نخاسم
چو مي بيني دلم
در
رشک از تو
لبم خشک و رخم پر اشک از تو
ز اول تا
در
آن نبضم بديدست
مرا بسطست و قبضم ناپديدست
خوش آيد بانگ بلبل خاصه
در
باغ
که پر گل شد سپاهان چون پر زاغ
برو تنها که تنهايي زيان نيست
چو با ما آب
در
جويت روان نيست
نخفت آنشب دمي
در
شب افروز
که تا بر روي شب کي دم زند روز
چو خورافگند بر دريا سماري
نشست آن ماه دلبر
در
عماري
چو ميغ آبزن از کوه
در
گشت
بتافت از آفتاب آتشين دشت
صفحه قبل
1
...
1833
1834
1835
1836
1837
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن