167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • حيرت دمد از شوخي گل کردن رازم
    در آينه جوهر شکند نغمه سازم
  • چون شعله که آخر بدل داغ نشيند
    در نقش قدم ريخت هجوم تگ و تازم
  • در من و او غير حق چيزي نبود
    فرقي انديشيدم و باطل شدم
  • در دشت آرزو ز حنابندئي هوس
    رنگي نيافتم که بسودن نسوختم
  • خاک نميم امروز دي محو باد بوديم
    در عالمي که هستيم شاديم و شاد بوديم
  • چاک جگر کجا بود مژگان ترک را بود
    ما داغ اين هوس ها در اتحاد بوديم
  • عشق مقام ما را با خود خيال ها بود
    در نرد اعتبارات خيال زياد بوديم
  • تحير عمرها شد در حصار آهنم دارد
    نمي افتد بزور سيل چون آينه ديوارم
  • ز اکسير قناعت ذره من گنجها دارد
    کمم در چشم خلق اما براي خويش بسيارم
  • خرمن هستي ببرق وهم عقبي سوختيم
    آه از آن آتش که ما در يادش اينجا سوختيم
  • در گره يارب سپند بينواي ما چه داشت
    بي تأمل تا گشوديم اين معما سوختيم
  • در گداز خويش دارد سرمه تحقيق شمع
    چشم واکرديم بر خود هر قدر وا سوختيم
  • سنگ بر دل زن که منهم در خرابات خيال
    از شکست شيشه آغوش پري وا ميکنم
  • هر عرق کز جبهه ميريزم سرشکش در قفاست
    منفعل کيفيتي دارم دو بالا ميکنم
  • آنقدر بي نسبتم کز ننگ استعداد پوج
    مي خلم در چشم خود گر دردلي جا ميکنم
  • (بيدل) چو گردباد زآرام ما مپرس
    عمريست در کمند پرافشاني خوديم
  • کاش انفعال هستي ميداد سر بآبم
    در آتشم زخاکي کز جهل نم نکردم
  • بافسون نفس عمري فلکتاز هوس بودم
    کنون ديدم کزين جرأت ندارم راه در دل هم
  • خيال آنمژه عمريست در نظر دارم
    درين چمن قلم نرگسي بسر دارم
  • دل و داغ تماشاي فرصتم کم نيست
    هزار آينه در چشمک شرر دارم
  • خمار عيش ندارد مقيم دير وفا
    دلي گداخته ام شيشه در نظر دارم
  • از خجالت در لب گل خنده شبنم ميشود
    با تبسم آشنا گر سازد آن گلفام فم
  • شوق کامل در تسليها کم از جبريل نيست
    دل طپيدن ناز وحي دارد و الهام هم
  • محو ديدار تو دست از بحر امکان شسته است
    در سواد ديده حيران ندارد نام نم
  • محمل موج نفس دوش طپيدن ميکشد
    عافيت در کشور ما دارد از آرام رم