نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
خسرو نامه عطار
خبر ده از نژاد خويش ما را
که آمد شبهتي
در
پيش ما را
لب هرمز ازان بت باز خنديد
بشادي
در
رخ دمساز خنديد
فسون هرمز خورشيد تمثال
ازان يک خنده گل بشناخت
در
حال
بعنابم چو کردي مغز خسته
ازان
در
پوست ميخندي چو پسته
لب گل شد چو گل خندان از آن کار
گرفت انگشت
در
دندان از آن کار
چه ميگويم کزين شادي چنانم
که
در
تن همچو گل بکشفت جانم
چنين مگذار بر بستر مرا زار
که
در
عالم ندارم جز ترا يار
چو گردون بر زمين افگند سايه
بيايد
در
نهان پيش تو دايه
سخن با خط تو ديرينه دارم
وزان خط نسختي
در
سينه دارم
ز سر
در
تازه گردانيم عهدي
بر آميزيم با هم شير و شهدي
چو گيتي ماند از شب پاي
در
قير
بيامد پيش هرمز دايه پير
بلي چون عشق
در
سر کارت آرد
ز جوشن سوي چادر يارت آرد
چو هرمز
در
قفاي او روان شد
بيک ساعت بنزد دلستان شد
سخن ناگفته يکدم آن دو سرکش
فتادند از دل پرتف
در
آتش
چو با هوش آمدند آن هر دو سرمست
گره کردند
در
هم زلف چون شست
بسي
در
داغ هجران بوده بودند
بکام دل دمي نغنوده بودند
چو شه زان لب برون شکر گرفتي
گلش معشوق را
در
برگرفتي
بدو گفت اي سر از پيمان کشيده
مرا
در
محنت هجران کشيده
دگر ره چون برم دربرگرفتي
ز سر
در
کار خود از سرگرفتي
چو دل طراري از روي تو ديدست
درست رکنيم زو
در
کشيدست
چو کار از حد بشد شهزاده روم
در
آمد تاگشايد مهرش از موم
نيم زآنهاکه آرم روي
در
پشت
که کار پشت و روي تو مرا کشت
چو
در
من پشت آوردي چنين خوار
زبانرا چون بر آرم من بديدار
ترا خود چون دهد دل بار آخر
مرا با روي
در
ديوار آخر
چه مرغي تو که چون پر بر گشادي
مرا از پيش خود بر
در
نهادي
نيازم غوره با عژمي دگربار
گرم اين غوره
در
نفشاري اي يار
چو سنبل زهر دارد
در
ميانه
تواند بود گل را اي يگانه
توميداني که چون
در
بندم از تو
بجان آمد دلم تا چندم از تو
ولي چون هر دو با هم عقد بنديم
ز چندين نسيه دل
در
نقد بنديم
خوشم
در
چوب کش اي چوب تو خوش
مکن دل ناخوش اي آشوب توخوش
چوني با شکر و گل
در
کمر شد
لب شيرين گل چون نيشکر شد
چو خوش
در
خواب رفتند آن دو دمساز
ندانم تا کجا شد آن همه ناز
دگر ره چشم گل
در
خواب کردش
جگر پر خون و دل پر تاب کردش
ز عشقت چند گرداني بخونم
چه ميداني که
در
عشق تو چونم
چو شه را تو
در
شهوار درجي
مباش آخر کبوتر وار، برجي
چنان آورده يي
در
بند دامم
که نگشاد از تو جز خون از مشامم
ترا بيماري اي بت سازگارست
که
در
بيماريت رخ چون نگارست
بچشم خود دلم را مست داري
که تو
در
مست کردن دست داري
چو دل پروانه شد
در
عکس رويت
جنون آوردم از زنجيرمويت
دلم تا
در
خم زنجير ديدم
هواي زلف تو دلگير ديدم
مکن اي ماه، تن
در
ده بکارم
که پرکاري ز خون دل کنادم
گل از گفتار او فرياد
در
بست
که فرياد از تو اي بيداد گرمست
ز درد دل سوي درمانش آرم
بپيش شاه
در
فرمانش آرم
نچندان داد شاه او را زرو سيم
که داده بود کس
در
هفت اقليم
چنين گفت آنکه بودش
در
سخن دست
که هر دم زيوري نو بر سخن بست
بخوبي
در
همه عالم علم بود
جهان افروز نام آن صنم بود
سرايي ديد چون گنجي ذخيره
که
در
خوبي او شد چشم خيره
جهان افروز چون
در
وي نظر کرد
جهان بر چشم خود زير و زبر کرد
چورخ بنمود آن
در
شب افروز
جهان افروز را تاريک شد روز
کجا
در
عشق ماند صبر کس را
که دل طاقت نيارد يکنفس را
صفحه قبل
1
...
1832
1833
1834
1835
1836
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن