167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • در خاک و خون تپيده تيغ ترا بود
    هر رخنه اي ز دل در ميخانه دگر
  • در زمين نيست گهر سنج، و گرنه
    در پرده دل هست مراآبله بسيار
  • مرو ز گوشه عزلت به هيچ منظر ديگر
    مجو بغير در دل گشايش از در ديگر
  • بغير در گه يزدان که چوب منع ندارد
    مشو به قامت خم گشته حلقه در ديگر
  • در غبار خط نهان شدگرچه دام زلف او
    صيدي از هر حلقه در مدنظر دارد هنوز
  • در چنين وقتي که صائب ساده لوحيهاست باب
    تو ز کوته بينشي در جمع ديواني هنوز
  • نيست يک چهره شبنم زده در ساحت باغ
    شرم در ديده گلزار نمانده است امروز
  • چه خيال است که در صومعه هابتوان يافت
    در خرابات چو هشيار نمانده است امروز
  • ز عرض حال در ايام خط مشو غافل
    که وقت شام بود تنگ در اداي نماز
  • در کاهش است از سخن خود سخن طراز
    در سمين به رشته بود بوته گدار
  • صائب ارباب هوس در عهد اوآسوده اند
    غمزه اش در کشتن عشاق بيباک است وبس
  • بوي گل رابود پاي دلنوازي در نگار
    بلبل بي طالع ما داشت تا جا در قفس
  • گر ببينم روي گل را صبحگاهي در قفس
    خط آزادي شود هر مد آهي در قفس
  • در گرفتاري است اندک التفاتي بي شمار
    مي زند پهلو به شاخ گل، گياهي در قفس
  • باد غرور در سرحيران عشق نيست
    در بحر آبگينه حبابي نديد کس
  • تا مگر صائب در فيضي به رويت وا شود
    غنچه آسا در گلستان جهان دلتنگ باش
  • بي محبت مگذران عمر عزيز خويش را
    در بهاران عندليب و در خزان پروانه باش
  • در عقيق بي نيازي هست آب صد محيط
    نم اگر در قلزم اخضر نباشد گو مباش
  • در گلستان بي پر و بالي است تشريف وصال
    بلبلان را قوت پرواز در پرگو مباش
  • در هوايت شاخ گل آغوش خالي کرده است
    بيش ازين در تنگناي دام زنداني مباش
  • در رکاب برق دارد پاي، حسن نوبهار
    تا گلي در باغ داري غنچه پيشاني مباش
  • در گذر صائب ز مطلبها که در ديوان عشق
    هرکه بي مطلب نگردد برنيايد مطلبش
  • بيشتر در راه ميمانند خواب آلودگان
    خواب در منزل کند آن کس که خوابي نيستش
  • خيره مي سازد نظر را در قبا سيمين برش
    مي نمايد در صدف خود رافروغ گوهرش
  • هر دل مجروح کز مه طلعتي باشد کباب
    هست در مهتاب گشتن در نمک خوابيدنش
  • در دل افسرده مانيست سامان نشاط
    در چنين فصلي که خون خاک مي آيد به جوش
  • در جدايي مي شود مژگان ما گوهرفشان
    در بريدن آب چشم تاک مي آيدبه جوش
  • در حنا بندد ز غفلت پاي خواب آلود را
    هرکه دارد سعي در رنگين دکان خويش
  • ريايي چون نگردد طاعت زاهد در آن مسجد
    که باشد ازخدا در خلق دايم روي محرابش
  • ز بار دل به لرزيدن صنوبر راسبک سازد
    اگر در بوستان در جلوه آيد سرو بالايش
  • نيست در صحبت اشراق زباني درکار
    شمع آن به که بود در شب مهتاب خموش
  • شمع در پرده فانوس نيفتد ز زبان
    نشود چشم سخنگوي تو در خواب خموش
  • گشايش ار طلبي روي در گلستان کن
    که نيست غير گل و لاله حلقه در عيش
  • چون در سر تو ديده عبرت پذير نيست
    در عين نوبهار چو نرگس به خواب باش
  • هرچند آب خضر رود در رکاب تو
    در چشم خلق تشنه جگر چون سراب باش
  • در جلوه گاه حسن، سراپاي ديده باش
    در پيش زنگي آينه زنگ ديده باش
  • در جويبار عقل به لنگر خرام کن
    در بحر عشق کشتي طوفان رسيده باش
  • در جستجوي خانه در بسته است فيض
    دايم چو غنچه سر به گريبان کشيده باش
  • در چشمها سبک زگراني شوند خلق
    در محفلي که راه بيابي گران مباش
  • مرغي که در بهار چکد خونش ازفغان
    در فصل برگريز چه باشد ترانه اش
  • يک مرد در قلمرو جرأت نيافتم
    در دل چوآفتاب شکستم سنان خويش
  • در واديي که روبه قفا مي روند خلق
    در قعر چاهم از نظر دوربين خويش
  • هر چند که در جهان نگنجد
    جز در دل تنگ نيست جايش
  • مي تند در خانه هاي کهنه اکثر عنکبوت
    بيشتر در طينت پيران بود مأواي حرص
  • پرتو خورشيد راآيينه در وجد آورد
    در دل روشن کند آن يار سيم اندام رقص
  • سوداي زلف،حلقه بيرون در شود
    در هر دلي که ريشه دواند خيال خط
  • مي پرستان در سر کوي مغان گردند جمع
    تيرهاي راست در پيش نشان گردند جمع
  • خار اگر ريزند ارباب حسد در ديده ام
    مايه بينش شود در چشم خونبارم چو شمع
  • مي پرد در جستن پروانه چشم روشنش
    گر چه در ظاهر بلند افتاده استغناي شمع
  • هرچند در خاطر پروانه عاشق مصور گردد
    مي توان ديد در آيينه بينايي شمع