167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان انوري

  • در تو که رسد که در ره تو
    جز منزل عجز منزلي نيست
  • بار وصلش در جهان نگشاد کس
    کاندرو در هجر سرباري نداشت
  • در دور تو کم کسي امان يابد
    در عشق تو کم دلي زبان يابد
  • وافکنده کمان غمزه در بازو
    تا باز چه فتنه در کمين دارد
  • در باغ جهان مرا چه مي بيني
    جز عشق تويي که در زمين دارد
  • در خشک و تر انوري به صد حيلت
    در فرقت تو دلي حزين دارد
  • بدين ماه زرينش در خيمه منگر
    که در اندرون بوريايي ندارد
  • پاي در وصل لبت نتوان نهاد
    تا سر زلف تو در سر ناورد
  • در حجره دل خيال تو بنشست
    چون عشق تو در ميان جان آمد
  • جان بر در دل به درد مي گويد
    دستوري هست در توان آمد
  • بي تو مرا در کنارم ار بنماني
    خون دل و ديده در کنار بماند
  • از غم تو در دلم قرار نمانده ست
    با غم تو در دلي قرار بماند
  • در همه آفاق دلداري نماند
    در همه روي زمين ياري نماند
  • کرا در باغ رخسارت بود راه
    از آن دلها که در زلف تو بستند
  • در هواي تو ملک پر بفکند
    اين چنين کت حسن بر در مي زند
  • دوش تا صبح يار در بر بود
    غم هجران چو حلقه بر در بود
  • در خاک مي نجويم جور زمانه را
    با آنکه در زمانه ز خوي تو مي رود
  • دل در هوست ز جان برآيد
    جان در غمت از جهان برآيد
  • گر در همه عمر گويم اي وصل
    هجرانت ز بام و در درآيد
  • مرا کز در دل درآيد غم او
    ز صد شادي ديگر آن در نيايد
  • غم تو کس تست و هرگز نبيني
    که پي در پيم در قفا مي نيايد
  • از رخ و زلف خويش در عالم
    فتنه اي در فکندي اي دلبر
  • در پيش رخ خوبت خورشيد نيفروزد
    در پيش سواران خر هرگز بنراند کس
  • کرا در شهر برگويم غم دل
    که آيد در دو عالم محرم دل
  • بس که در اميد فردا در غمت
    با دل مسکين مدارا کرده ام