نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
خسرو نامه عطار
چون من چون شمع مردم
در
سحرگاه
چه حاصل گردهي پروانه آنگاه
هواي گل چو نيرنگ بلا زد
دلش چون ذره يي دم
در
هوا زد
مرا چون زين غرامت بيم جانست
سرم چون عنکبوتي
در
ميانست
نهم چون عنکبوتان تا ز آغاز
که
در
پرده نکوتر باشد اين راز
چو من
در
تنگ دارم هر دو شکر
مگس کي پرزند با هر دو دلبر
چو من چون عنکبوتان پرده دارم
مگس را زنده
در
پرده نيارم
اگر من يک مگس بينم برين
در
زنم همچون مگس دو دست بر سر
زهر
در
دايه مشتي دم فروخواند
بسي افسانه و افسون برو خواند
جوابش دادکاي گل
در
جهان من
نديدم همچو هرمز يک جوان من
چنان
در
پسته تنگي بود و لغزش
که بيرون اوفتاد از پسته مغزش
چو من آن مرغ را بيدانه ديدم
بمشتي دانه
در
دامش کشيدم
دو دل
در
عيش جان افروز داريد
بهم هر دوشبي چون روز داريد
خدايم رحمتي بنهاد
در
تو
نکو کردي که رحمت باد بر تو
گل عاشق همه شب با دل افروز
شکر
در
تنگ خواهد داشت تا روز
نشسته بود هرمز منتظر وار
که تا با گل کند
در
باغ ديدار
دلش
در
بر تپان تا چون کند او
که خار گل زپا بيرون کند او
چو هرمز ديد
در
مهتاب ماهي
دلش بيهوش شد برداشت آهي
ازان
در
زير نقش روم بود او
که سرتا پاي همچون موم بود او
چو ماه او بخدمت راه بگرفت
زمين
در
پيش آمد ماه بگرفت
چو سايه از زمين بر ماه افتاد
گل خورشيد رخ
در
راه افتاد
نمازش برد گل زير چمن
در
فتاده اين شکر لب و ان سمن بر
يکي را پاي
در
گل مانده از عشق
يکي را دست بر دل مانده از عشق
يکي چون ماه
در
تاب اوفتاده
يکي چون ماهي از آب او فتاده
گرفته بود دست دايه
در
دست
بديگر دست دست هرمز مست
ازان مجلس چو دوري چند برگشت
فلک
در
دور ازان خوشي بسر گشت
چو آتش آب
در
ده کاسه يي زود
که عمر از کيسه ما رفت چون دود
چو ريزان شد شکوفه از درختان
ميي
در
ده چو روي نيکبختان
مي سر جوش را
در
ده صلايي
که درد ما نه سر دارد نه پايي
جوان و مست و عاشق
در
چنين حال
دلي بس پرسخن ليکن زبان لال
چمن
در
خاصيت چون مريم آمد
که فرزند چمن عيسي دم آمد
بدستي زلف گل آورده
در
چنگ
بدستي خورده مي از جام گلرنگ
ز بي صبري دل هرمز همي جست
که تا با گل مگر
در
کش کنددست
ز شرم او عرق ميريخت از گل
نهان ميکرد گل
در
زير سنبل
نخستين کوزه
در
دردي زني تو
اگر بخيه بدين خردي زني تو
دورخ بر هم لب از پاسخ فگندند
ببوسه اسب
در
شهرخ فگندند
چو جوزا آن دو مهوش روي
در
روي
ببوسه ديده هر يک موي بر موي
چو خوشتر باشد از دو عاشق نغز
دو شکرشان بهم بادام
در
مغز
زبان بگشاد هرمز
در
شب تار
که صبحا برمدم جز برلب يار
مدم کامشب بهم کاريست ما را
بشب
در
روز بازاريست مارا
دل هرمز
در
آنشب جوش ميزد
ز بيم روز نوشانوش ميزد
ندانم تا مرا
در
دلفروزي
چنين شب نيز خواهد بود روزي
بيا تا خوش بخسبيم و بخنديم
کليد بوسه
در
دريا فگنديم
تو آتش
در
جهان افگندي امشب
گلي زان بر جهان ميخندي امشب
نخواهد يافت الف بر ميم من راه
الف چيزي ندارد بوسه
در
خواه
اگر تو همچو سيمي ديد اين ميم
ندارد هيچ کاري سنگ
در
سيم
چو من
در
زاد خويش از بيست طاقم
مکن چون بيست عقد از جفت ساقم
چو از پرده بر ايد چست و چالاک
ببويند و بيندازند
در
خاک
ز گل هرمز بجوش آمد دگربار
که
در
شورم مکن اي خوش نمک يار
بلي
در
سنگ بودت نقش آتش
بجست اين آتش از سنگ تو خوش خوش
روا باشد که دوران زمانه
بود ما را
در
انجام از ميانه
صفحه قبل
1
...
1825
1826
1827
1828
1829
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن