167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • هوس پردازيم از سير مقصد باز ميدارد
    چراغم در ره عنقاست گربال مگس سوزم
  • خزان رنگ مطلب آنقدر دارد بسامانم
    که عالم در فروغ شمع غلطد گر نفس سوزم
  • زوهم غير خجلت ميکشم در بزم يکتائي
    چه سازم عشق مختار است و ميخواهد هوس سوزم
  • گلي جز داغ رسوائي در آغوشم نمي گنجد
    زسرتاپا چو جام باده يکچاک گريبانم
  • اگر بنياد مينا خانه گردون بسنگ آيد
    منشس در چشم همت يک شکست اشک ميدانم
  • ندارم در دبستان محبت شوق بيکاري
    بيادت سطر اشکي مينويسم ناله ميخواهم
  • بگردون گر رسم از سجده شوقت نيم غافل
    چو ماه نو جبيني خفته در محراب ابرويم
  • نشاند آخر وداع فرصتم در خاک نوميدي
    غباري از طپش وامانده جولان آهويم
  • تميز رنگ حالم دقت بسيار ميخواهد
    که من از ناتواني در نظرها رستن مويم
  • چو آنموئي که آرد در تصور کلک نقاشش
    هنوز از ناتوانيها بپهلو نيست پهلويم
  • بسا گزند که ترياق در بغل دارد
    زبان سنگ تري خشکيش بود مرهم
  • معني موي ميان تو خيالم نشگافت
    عمرها شد چو صدا در گره اين تارم
  • دم صبحم بشور ساز امکان برنمي آيد
    چو شب در سرمه ميخوابم زبان عام مي بندم
  • راحتي گر بود در کنج خموش بوده است
    بر زبانها چون سخن بيهوده سرگردان شديم
  • در عبادتگاه ذوق نيستي مانند اشک
    سجده ئي کرديم و با نقش قدم يکسان شديم
  • در تماشايت علاج حيرت ما مشکلست
    چشم چون آينه تا واگشت بي مژگان شديم
  • در خيالت حسرتي دارم بروي کار و بس
    همچو دل يک صفحه رنگ اميد اندوده ام
  • بسکه دارد پاس بيرنگي بهار هستيم
    عمرها شد در لباس رنگم و ننموده ام
  • نيست (بيدل) باکم از درد خمار عافيت
    صندلي در پرده دارد دست بر هم سوده ام
  • در جلوه گه او اثر من چه خيالست
    گم گشته تر از سايه خورشيد نقابم
  • غافل از معني جهاني بر عبارت ناز داشت
    منهم از نامحرمي بانگي برون در زدم
  • اعتبار هستيم اين بسکه در چشم تميز
    خيمه ئي چون سايه از نقش قدم برتر زدم
  • گر نفس در سينه مي دزدم صلاي جلوه ايست
    نيست غافل صورت شيرين زعجز تيشه ام
  • رنگ شمعي کرده ام گل از خرابات هوس
    باده مي بايد کشيدن در گداز شيشه ام
  • با همه کمفرصتي از لنگر غفلت مپرس
    سنگ در طبع شرر مي پرورد انديشه ام