167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • زخود رفتن بهاري داشت در باغ هوس (بيدل)
    بقدر رنگ گل من هم درين گلزار گرديدم
  • نديدم بارياب آستان عفو طاعت را
    در جرأت زدم منت کش تقصير گرديدم
  • چو رنگم بي بهاري بود در خاطر زجوش گل
    باميد شکستي گرد صد تعمير گرديدم
  • بعد ازين از صحبت اين ديو مردم رم کنم
    غول چندي در بيابان پرورم آدم کنم
  • در مزاج بدرگان جز فحش کم دارد اثر
    زخم سگرابي لعاب سگ چسان مرهم کنم
  • هيچم اما در طلسم قدرت نيرنگ دهر
    چون عدم کاري که نتوان کرد اگر خواهم کنم
  • صنعتي دارد خيال من که در يکدم زدن
    عالمي را ذره سازم ذره را عالم کنم
  • حکم تقدير دگر در پرده کلک منست
    هر لئيمي را که خواهم بي کرم حاتم کنم
  • بسکه در ساز کلامم فيض آگاهي است عام
    محرم انصاف گردد گر کسي را ذم کنم
  • بعد ازين در گوشه دل چون نفس جا ميکنم
    چشم ميپوشم جهاني را تماشا ميکنم
  • نقد فطرت اينقدر مصروف ناداني مباد
    خانه بازار است من در پرده سودا ميکنم
  • چون گهر خودداريم تا کي در ساحل زند
    دست ميشويم زخويش و سير دريا ميکنم
  • شرار نيم نگه فرصت نمود ندارد
    در انتظار که نالم بآرزوي چه کوشم
  • دستگاه راحتم منت کش اسباب نيست
    در پر خويشست بالين قراغ بسملم
  • چشم قرباني ندارد احتياج مردمک
    باده بي درد است (بيدل) در اياغ بسملم
  • بهر بيدستگاهي گر بقسمت ميشدم قانع
    کف خود دامن صحراي امکان بود در دستم
  • ندامت داشت يکسر رونق گلزار پيدائي
    چو گل آثار شبنم زخم دندان بود در دستم
  • بباليدن نهال محنتم فرصت نميخواهد
    زپا تا ميکشيدم خار پيکان بود در دستم
  • پي تحصيل روزي بسکه ديدم سختي دوران
    بچشمم آسيا گرديد اگر نان بود در دستم
  • جنون آواره دير و حرم عمريست ميگردم
    مکاتيب نفس پر هرزه عنوان بود در دستم
  • کفي صيقل نزد سودن درين هنگامه عبرت
    بحسرت مردم و آينه پنهان بود در دستم
  • درينمدت که سعي نارسايم بال زد (بيدل)
    همين لغزيدن پائي چو مژگان بود در دستم
  • بقدر گفتگو هر کس در اينجا محملي دارد
    دو روزي منهم آواز دراي خويشتن گشتم
  • سراغ مطلب ناياب مجنون کرد عالمرا
    بذوق خويش منهم در قفاي خويشتن گشتم
  • بخاکستر نفس دزديده ام چون شعله معذورم
    بقائي کرده ام گم در فناي خويش ميجويم