167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • زمردم بسکه چون آينه ديدم سخت روئيها
    نگه در ديده پيچيده است مانند رگ سنگم
  • بظرف غنچه دشوار است بودن نگهت گلرا
    نميگنجد نفس در سينه من بسکه دلتنگم
  • تنکظرفي چو من در بزم ميخوران نميباشد
    که دور جام بيهوشي است چون گل گردش رنگم
  • حريف مطلب اشک چکيده نتوان شد
    صدا شکست نفس در شکست مينايم
  • خيال هستي موهوم سرخوشم دارد
    وگرنه در رگ تاکست موج صهبايم
  • نگاه چاره ندارد زمردمک (بيدل)
    نشانده است جنون در دل سويدايم
  • زرمز محفل بيمغز امکانم چه ميپرسي
    کف خاکستري در جيب اين آتش نشان دارم
  • ثابت و سيار گردون گرده وهم منست
    صفحه بيکاري آمد در نظر سوزن زدم
  • حسن مستوري ندارد خاصه در کنعان ناز
    بوي يوسف داشتم بيرون پيراهن زدم
  • تا تلاش موسي از من رمز حاجت وانشد
    شعله تحقيق بودم خيمه در ايمن زدم
  • غيرت فقرم طبيعي حرکتي در کار داشت
    حرص را ميخواستم سيلي زنم گردن زدم
  • پيري از من جز ندامت شيوه ديگر نخواست
    حلقه تا گرديد قامت بر در شيون زدم
  • گردون که از فراغش هر ذره آفتابيست
    چون داغ در سياهيست از کوکب سياهم
  • آخر زشرم هستي بايد بخود فرو رفت
    چون شمع در کمينست از جيب خويش جا هم
  • محمل بدوش وهمم فرصت شماريم کو
    چون عمر در گذشتن مرهون سال و ماهم
  • مشتاق جلوه بودن آئين بي بصر نيست
    در حيرتم چه حرفست اي بيخبر نگاهم
  • شبنم بهر فسردن محو هواست (بيدل)
    دل عقده ئي ندارد در رشتهاي آهم
  • آب و گلم از جوهر نظاره سرشتند
    در چشم خيالست بچشم همه جايم
  • در دامن دشتي که نه راه است نه منزل
    عمريست که محمل کش آواز درآيم
  • جوشيده ام از انجمن عبرت معشوق
    مشکل که در آئينه کس جلوه نمايم
  • سازم ادب آهنگ خيال نگه کيست
    در انجمن سرمه نشست است صدايم
  • بي بردگي ئي معني آئينه لفظ است
    فرياد که در ساز نگنجيد نوايم
  • (بيدل) مکن آرام تمنا که در ايجاد
    بر باد نهادند چو پرواز بنايم
  • بساط بند تعلق نچيده ام (بيدل)
    بغير ناله من نيست در نيستانم
  • در صلح ميگشايد زهجوم ناتواني
    مژه وار هر صفي را که بجنگ ميفرستم