نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
خسرو نامه عطار
بجز تو
در
جهان حاصل ندارم
برون از تو درون دل ندارم
نمودي روي از من زود رفتي
چو آتش
در
زدي چون دود رفتي
خوشا عشقي که باشد
در
جواني
خصوصا گر بود با کامراني
خوشا با يار کردن دست
در
کش
خصوصا گر بود يار تو سرکش
گل اندر پرده زان پرده بسر گشت
دو چشم پرده دارش پرده
در
گشت
گرفته موي او پيچيده
در
دست
فتاده روي بر هم خفته سر مست
چو تو
در
عشق چون بلبل نباشي
اگر بلبل براني گل نباشي
چو گل بشکفتي و خوارم نهادي
چو يوسف صاع
در
بارم نهادي
چو گل بشنود آن از خواب برجست
زبان بگشاد و صد فرياد
در
بست
چو تب
در
گل فکند از عشق تابي
عرق ريزان شد از گل چون گلابي
شبان روزي
در
آن تب زار ميسوخت
تنش همواره ناهموار ميسوخت
از آن بر بام داشت آن مرغ اميد
که تا هادي شود
در
پيش خورشيد
دلش
در
آرزوي چينه برخاست
چو مرغ از چار چوب سينه برخاست
دلش چون مرغ وحشي
در
غلو بود
صفير مرغ، بازش آرزو بود
دلش پر ميزد و بيشرم ميرفت
چو مرغي
در
هواي گرم ميرفت
دلش برداشته چون مرغ آواز
که اي هرمز بياچينه
در
انداز
نظر بگشاي تا بر بامت افتد
چو من مرغي مگر
در
دامت افتد
چو سر از چينه کردي
در
کمندم
بدست خويشتن نه پاي بندم
بشب
در
خواب ديدش گشت جوشان
بجست از جاي گريان و خروشان
چو عشق از
در
درآمد گام برداشت
گل بي صبر راه بام برداشت
جهاني بود
در
زير سياهي
بيار اميده دروي مرغ و ماهي
شبي
در
زير گرد تند پنهان
چو دوده ريخته بر روي قطران
گره بر جان پرتابم زدي تو
چه رنگست اينکه
در
آبم زدي تو
بهر ساعت سوي بام آوري راي
شوي گيسوکشان چون چنگ
در
پاي
يقين دانم که کارت مشکل افتاد
کزين مشکل بس آتش
در
دل افتاد
زبان بگشاي تا مشکل چه داري
خدا داند که تا
در
دل چه داري
بجلدي آستين را
در
نوردي
همه شب بر کنار بام گردي
نهاده
در
کنار از ديده دودي
دلي پر درد ميگويي سرودي
گهي سنگي
در
اندازي به آبي
گهي سر سوي سنگ آري بخواني
گهي
در
دست گيري دسته گل
گهي نوحه کني بر بانگ بلبل
گهي بيرون کني دست از گريبان
گهي
در
پاي افتي همچو دامان
اگرچه من نيم حاضر جوابي
ز تو غايب نيم
در
هيچ بابي
شبي چندان نيابد چشم تو خواب
که منقاري زند يکمرغ
در
آب
چه ميخواهي ز پير ناتواني
که
در
عالم تويي او را وجاني
چو کوه قاف با من
در
کمر شد
ز آهم خون چشمم چون جگر شد
چنين دردي که
در
جانم نهفتست
زبانم پيش کس هرگز نگفتست
بجان پرورده ام من
در
کنارت
مشوش چون توانم ديد کارت
اگر بر گل فتد يک سايه گل
چو گل
در
خون نشيند دايه گل
کنم
در
کوزه جلاب تو شيرين
نه از يکسوي از دو سوي بالين
مرا
در
حق تو شفقت چنينست
ترا اي مهربان با من چه کينست
سبک روحي تو و از خشم تو من
گران جاني شدم
در
چشم تو من
سخنهاي مرا
در
تو اثر نيست
مرا با تو کنون کاري دگر نيست
سرش
در
گشت و چشمش رود خون شد
کجا بادايه آن از پل برون شد
که رسوا خواهيم کردن سرانجام
چه ميخواهي از اين افتاده
در
دام
همي از دست ندهي پيشه خويش
مرا بگذار
در
انديشه خويش
مرا از دست دل کاري فتادست
دلم
در
درد و تيماري فتادست
بگويم
در
جهان گردم نشانه
نگويم تا کي آرم اين بهانه
سخن تا
در
قفس پيوسته باشد
بسان تخم مرغي بسته باشد
بگويم با تو تا
در
جان نماند
که سوز عاشقان پنهان نماند
لب لعلش چو گلگونرا نهد ننگ
از و
در
سربگردد زلف شبرنگ
صفحه قبل
1
...
1821
1822
1823
1824
1825
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن