167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • عجزيست در مزاج تحير سرشت من
    کز خويش رفتنم نشکسته است رنگ هم
  • در کارگاه عشق سلامت چه ميکند
    اينجا بطبع شيشه خريده است سنگ هم
  • تا نگهي در طپش آرام شمع
    ناخن پا تا مژه شهپر کنم
  • در همه کارم اگر اينست جهد
    خاک بسر از همه بهتر کنم
  • باز از جهان حسرت ديدار ميرسم
    آينه در بغل بدر يار ميرسم
  • زين يکنفس متاع که بار دلست و بس
    شور هزار قافله در بار ميرسم
  • نازم بدستگاه ضعيفي که چون خيال
    در عالمي که اوست من زار ميرسم
  • شبنم بغير سجده چه دارد بپاي گل
    من هم در آن چمن بهمين کار ميرسم
  • باز برخود تهمت عيشي چو بلبل بسته ام
    آشياني در سواد سايه گل بسته ام
  • ميدهم خود را بيادش تا فراموشم کند
    مصرعي در رنگ مضمون تغافل بسته ام
  • در مقامي که بجائي نرسد کوششها
    ناله اقبال رسائيست که من ميدانم
  • در عرصه توفيق چو تيغ کف نامرد
    نگرفته نيام آنهمه تنگم که برآيم
  • رسوائي موهوم گريبان در ننگست
    زين بحر نه ماهي نه نهنگم که نر آيم
  • در قيد جسد خون شدم از پيروي عقل
    نامرد نياموخت شلنگم که برآيم
  • در آينه خون ميخورم از لنگر تمثال
    ترسم زند اين خانه بسنگم که برآيم
  • باقبال حضورت صد گلستان عيش در چنگم
    مشو غائب که چون آينه از رخ ميپرد رنگم
  • دهد منشور شهرت نام را نقش نگين (بيدل)
    پر پرواز گردد گر درآيد پاي در سنگم
  • آرزوها در مزاج ما نفس دزديد و سوخت
    خويش را چون قطره بيموج گوهر کرده ايم
  • خامشي در علم جمعيت رياضتخانه است
    فربهي هاي زمان لاف لاغر کرده ايم
  • آستان خلوت کنج عدم کمفرصتي است
    شعله جواله ئي را حلقه در کرده ايم
  • يکدودم (بيدل) بذوق دل درين وحشت سرا
    چون نفس در خانه آينه لنگر کرده ايم
  • حرف بيعانه سوداي اميدم هيهات
    در زيانخانه انديشه سود آمده ام
  • هيأتم صورت نقش پرعنقا دارد
    اينچه سحر است که در چشم وجود آمده ام
  • صد تعلق در طلسم وهم هستي بسته اند
    چشم واکردم بخويش آلوده دنيا شدم
  • صبح آهنگي زپيشاپيش خورشيد است و بس
    گرد جولان توام در هر کجا پيدا شدم