167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

خسرو نامه عطار

  • ز قفل غم دلش در بند آمد
    بپيش مادر فرزند آمد
  • که از خاتون شنيدم پاسخ امروز
    که داري در شکم دري شب افروز
  • مرا از درد تو فرمود بانو
    که آن در را فرود آرم بدارو
  • ترا در خانه خود جاي سازم
    زرويت خانه شهر آراي سازم
  • بيندازم ترا در خانه بستر
    بيايم چون قلم پيش تو بر سر
  • شد آبستن از آن انديشه بي خويش
    چو مستسقي شکم بنهاد در پيش
  • نميدانست آن آبستني شاه
    که شب آبستنست و طفل در راه
  • در آنخانه پر از خون کرد طاسي
    نهاد اين کار را بر خون اساسي
  • که دارو دادم و خون شد روانه
    زهي دارو که در خون کرد خانه
  • شنود آن قول خاتون، مکر نشناخت
    چو چنگش در درون پرده بنواخت
  • چو خون خصم در گردن نشايد
    بيک دارو دو خون کردن نشايد
  • کنيزک پرده دار کار او شد
    چو مه در پرده خدمتگار او شد
  • چو آمد بر زمين آن سرو دلخواه
    خجل در پرده شد بر آسمان ماه
  • چنين دانم که از درياي عنصر
    نظير او نخيزد دانه در
  • که ميدانست کان گل را بناچار
    گلي در آب خواهد بود پرخار
  • ولي چون کار سخت افتاد، ناکام
    چو مرغي ماند بي دردانه در دام
  • کنيزک دل از آن بنگاه برداشت
    بکشتي در نشست و راه برداشت
  • دو گنجش بود در کشتي نهاده
    يکي از زر دگر از شاه زاده
  • کنار بحر جمعي کاروان بود
    شکر لب همچو شمعي در ميان بود
  • همه شب شب سياهي ميسر شتي
    شتر در شب سياهي مينوشتي
  • بگرد کاروان بس حلقه کردند
    ز حلق آن حلقه در خون غرقه کردند
  • ز دست روز گارش پاي در گل
    زچرخ بيسر وپا دست بر دل
  • در آن صحرا ز ابر افزون گرسته
    وزو هر سنگ صحرا خون گرسته
  • چو تنگي ديد در صحراي سينه
    ز سينه ريخت بر صحرا خزينه
  • دکاني بود پيشش سر کشيده
    فلک بابام او سر در کشيده
  • کنيزک سخت سستي داشت در راه
    بدکاني بر آمد چون بشب ماه
  • کجا برگ گلي را تاب باشد
    که در شهري شکر بي آب باشد
  • چو کاري سخت آمد پيش مخروش
    سبک کن حلقة تسليم در گوش
  • دلي در بند تا وقتش درآيد
    تراز ان حلقه درها برگشايد
  • که حق يک در نبندد مصلحت را
    که صد نگشايدت صد منفعت را
  • بخوشي باغ در عالم علم بود
    مگر آن باغ خوش، باغ ارم بود
  • کنيزک بر در آن باغ خفته
    دلش بيدار و عقل و هوش رفته
  • در آن نزديک طفلي مرده بودش
    جهان پير جاني برده بودش
  • چرا حلوا بشيريني کني نوش
    که خون آرد بشيرينيت در جوش
  • ز حلواکي بود روي سلامت
    که حلوا در قفا دارد حجامت
  • در ونت دوزخست اي مالک خويش
    طبق دارد زجسمت هفت بنديش
  • گر آرندت طبق با نان ز مطبخ
    طبق با نان در اندازي بدوزخ
  • شکم چون دوزخي با هفت در دان
    درو هرواديي وادي دگر دان
  • ز بيماري در آيد کوه از پاي
    چه سنجد کاه برگي باد پيماي
  • دو نعمت را مکن در شکر سستي
    يکي امن و دگر يک تندرستي
  • که هرگز در همه روي زمين من
    نديدم ماهرويي مثل اين من
  • چنان در پرده پنهان دارم اين راز
    که نتواند شدن از پرده آواز
  • ز زير پرده اين در شب افروز
    نگردد آشکارا گر شود روز
  • بسي بهتر بود در کنج خانه
    عيال نيک از گنج و خزانه
  • هنوز آن روي چون گل ناشکفته
    گل او خواست شد در گل نهفته
  • که اين طفل گرامي شاهزادست
    ز شاهي در گدايي او فتادست
  • نهان در موي يک انگشتري داشت
    که مهر او نشان قيصري داشت
  • بدو گفت اين پسر با اين نشاني
    اگر در خفيه با قيصر رساني
  • چو در تلخي مردن مبتلا شد
    بسختي جان شيرين زو جداشد
  • چنان زين تنگنا بگذشت زود او
    که گفتي در جهان هرگز نبود او