نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.
هفت اورنگ جامي
نه فلک با همه اختر که
در
اوست
نه صدف با همه گوهر که
در
اوست
پشت
در
کينه وري محکم کرد
روي
در
وسوسه آدم کرد
چند
در
ستر خفا بنشستن
در
بر اين خاک نشينان بستن
کرده نعلين جلادت
در
پاي
از
در
حجره خرامان بدر آي
عالم و عالميان
در
وي گم
همچو يک قطره نم
در
قلزم
نيست
در
کان گهري بهتر ازان
يا
در
امکان هنري بهتر ازان
عالم و اين همه آثار
در
او
چرخ و اين جنبش بسيار
در
او
دل صدف گوهر توحيدم
در
گوش دهر از
در
توحيدم پر
در
صدف ريخت نم نيسان است
منعقد گشت
در
غلطان است
بين يکي علم و عيان
در
وي گم
اسم و رسم دو جهان
در
وي گم
زنده
در
بحر شهود آسودند
غرقه بودند
در
آن تا بودند
در
بقاي تو فنا مي خواهد
وز فنا
در
تو بقا مي خواهد
در
مکان ني و مکان از وي پر
در
زمان ني و زمان از وي پر
نه ز ادوار
در
او تأثيري
نه
در
اطوار ازو تغييري
دست خود
در
کمر آري با کوه
در
دلت نايد ازو هيچ شکوه
جرم سياره چو گوهر
در
وي
ماهي چرخ شناور
در
وي
باز
در
خواهش او خواهش خويش
روز
در
افزونيش از کاهش خويش
آمد آن زمزمه
در
گوش وزير
داشت
در
سينه دلي پند پذير
روزي از دل
در
راحت مي زد
گام
در
راه سياحت مي زد
از شکاف ار قدمت مضطرب است
صد
در
فتحش از آن
در
عقب است
همچو خورشيد مؤنثت
در
نام
ليک
در
نور يقين مرد تمام
سر بنه
در
ره چوگاني شاه
بو که يک بار کند
در
تو نگاه
نه
در
او خيمه به جز چرخ برين
نه
در
او سايه به جز زير زمين
وي بسا گم شده ره
در
شب تار
غرقه
در
سيل ز باران بهار
هيچ مانع نگذارد
در
راه
تا
در
آن کعبه کند منزلگاه
منع اغيار کند از
در
شاه
غير را
در
حرمش ندهد راه
گاه خيمه به
در
شاه زني
دست دل
در
کمر جاه زني
گفت
در
مکه مجاور بودم
در
حرم حاضر و ناظر بودم
هست
در
قرب همه بيم زوال
نيست
در
بعد جز اميد وصال
آنکه بر صخره صما شب تار
که بود
در
تگ چه
در
بن غار
اين سخن گفت و به
در
روي نهاد
بر زليخا
در
حرمان بگشاد
در
گذر از گنه و از دگران
چون ببيني گنهي
در
گذران
نه
در
او رنگ تکلف باشد
نه
در
او بوي تصلف باشد
شد عصا
در
کف و نعلين به پاي
در
ره کعبه بيابان پيماي
راهبي را
در
دل زد غم دين
شد درين دير دو
در
گوشه نشين
راهب از صومعه زد بانگ که کيست
بر
در
و
در
زدن او پي چيست
هر چه
در
مرتبه از وي پست است
در
وصلت به رخ وي بسته ست
چرخ
در
گرد ازين بانگ و نوا
کوه
در
رقص ازين صوت و صدا
شتران بود مرا جمله نجيب
در
هنر نادر و
در
شکل عجيب
نه که
در
نيک و بدش يار شوي
در
شر و شور مددگار شوي
رفت
در
خانه آن تازه جوان
در
ره اهل دل از گرم روان
بازگشتم از سخن زيرا که نيست
در
سخن معني و
در
معني سخن
اي
در
اطوار حقايق سير تو
نيست
در
کار خلايق غير تو
جلوه گر
در
صورت عالم تويي
خرده دان
در
کسوت آدم تويي
بي قراران جهان
در
هر مقر
در
تک و پو بر خلاف يکدگر
مروه را رو
در
صفا بود از ازل
سعي او مشکور
در
سهل و جبل
هر چه
در
ذاتش نهان است از صفات
باشد از سايه هويدا
در
جهات
کرده جا
در
سايه اقبال او
سايه وار افتاده
در
دنبال او
ذکر ايشان
در
حقيقت ذکر اوست
فکر
در
اوصاف ايشان فکر اوست
در
ثنايش نغز گفتاري کنم
در
دعايش ناله و زاري کنم
در
سخن با من بسي گوهر فشاند
ليک از آنها هيچ
در
گوشم نماند
شد فرو
در
جست و جو نابرده رنج
در
نخستين گام پاي او به گنج
ني نصيحت را اثر بودي
در
او
ني سياست کارگر بودي
در
او
آن خوشي
در
بيني ات گردد مهار
در
کشاکش داردت ليل و نهار
زن چه باشد ناقصي
در
عقل و دين
هيچ ناقص نيست
در
عالم چنين
زير پستانش شکم رخشنده نور
در
سفيدي عاج و
در
نرمي سمور
پيش ازان کش لفظ
در
گوش آمدي
معنيش
در
ربقه هوش آمدي
در
لطايف لعل او حاضر جواب
در
دقايق فهم او صافي چو آب
فندق تر ريختي بر خشک تار
در
تر و
در
خشک افکندي شرار
گاه مي شد بلبل آوا
در
غزل
گاه مي زد دست
در
قول و عمل
عاشقي
در
گوشه اي بنشسته بود
گفت و گو با خويش
در
پيوسته بود
بودي القصه به صد مکر و حيل
جلوه گر
در
چشم او
در
هر محل
هيچ نقش و هيچ رنگي ني
در
او
چون رخ آيينه زنگي ني
در
او
خار خاري از خمار شب
در
او
جنبشي از شوق يار شب
در
او
هر کجا از عشق جاني
در
هم است
محنت اندر محنت و غم
در
غم است
نو درختان شاخ
در
شاخ اندر او
در
نوا مرغان گستاخ اندر او
گل
در
آغوش و خراش خار ني
گنج
در
پهلو و رنج مار ني
گاه با طاووس
در
جولانگري
گاه
در
رفتار با کبک دري
خود چه زان بهتر که باشد با تو يار
در
ميان و عيبجويان
در
کنار
آنچه
در
هر چار ازو افتد خلل
در
دل خود کي دهد شاهش محل
روي با ابسال
در
صحرا نهاد
در
فضاي جانفشاني پا نهاد
در
ميان کوره آتش نهاد
در
رداي خصم دين آتش فتاد
شب همي خفتيم
در
آغوش هم
رازگويان روز سر
در
گوش هم
باده هاي دولتش
در
جام ريخت
شهدهاي حکمتش
در
کام ريخت
اوست
در
عالم مفيض خير و شر
اوست
در
گيتي کفيل نفع و ضر
چيست آن دريا که
در
وي بوده اند
وز وصال هم
در
او آسوده اند
در
سخن را که گره کرده اي
در
صدف سينه تو پرورده اي
شاخ شکوفه است ثريا
در
او
سرخ شفق لاله حمرا
در
او
در
تتق ذات تو هر سر که بود
روي
در
آيينه علمت نمود
زلزله
در
گنبد اخضر فکن
يک دو سه قاروره به هم
در
شکن
بارقه لطف درافشان
در
او
ابر عنايت گهر افشان
در
او
سوسن آزاد و زبان
در
زبان
مرغ سحر خيز و فغان
در
فغان
قافيه سنجان چو
در
دل زنند
در
به رخ تيره دلان گل زنند
درج
در
آن غنچه چو اوراق گل
هر چه
در
آفاق چه جزء و چه کل
آنکه خداي همه گنجد
در
او
اين همه پيداست چه سنجد
در
او
در
هوس پير دمي مي زدم
در
طلب وي قدمي مي زدم
در
پي آن کام شدي گام زن
نايره
در
خرمن آرام زن
نيست بجز شهد سعادت
در
او
هر الف انگشت شهادت
در
او
روي
در
آن کن که تو را روي داد
صد
در
اميد به رويت گشاد
روزه گرد آمده
در
دفترت
چون سپر نور کشد
در
برت
تخت زرت آتش و گوهر
در
او
هست درخشنده چو اخگر
در
او
در
پيش القصه
در
آن مرغزار
رفت بر اين قاعده روزي سه چار
در
سر دستار زني صبحگاه
قطره زنان تا
در
اصحاب جاه
لفظ خوش و معني ظاهر
در
او
آب زلال است و جواهر
در
او
خرد
در
ذات او آشفته رايي
طلب
در
راه او بي دست و پايي
يکي از غرب رو
در
شرق کرده
يکي
در
غرب کشتي غرق کرده
چه داند کس که چندين
در
چه کارند
همه تن رو شده رو
در
که دارند
دهانش بود از
در
حقه پر
شد از خون درج مرجان حقه
در
گرفته گرگ و ميش آرام
در
وي
گوزن و شير با هم رام
در
وي
دلش بيدار و چشمش
در
شکر خواب
نديده چشم بخت اين خواب
در
خواب
صفحه قبل
1
...
180
181
182
183
184
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن