167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • عنقا بهر طرف نگري بال ميزند
    رنگم بهار دارد و من در چمن نيم
  • عرياني از مزاج جنونم نميرود
    هر چند زير خاک روم در کفن نيم
  • نهفته در سخنم انفعال مضموني
    که لب چو جبهه عرق ميکند به تحسينم
  • برنگ جوهر آبي که در گهر سوزد
    غبار گشته ام اما بجاست تمکينم
  • صبح ازل شگوفه اشکم بهار داشت
    هم در پگاه بود چراغان بيگهم
  • پا در گل کدورتم از التفات جسم
    گر اندکي زوهم برايم منزهم
  • از قامت خميده گذشتن وبال شد
    اين ناخن بريده که افگند در رهم
  • خاکم بپايمالي وضعم تأملي
    تا بيني آستان کيم يا چه در گهم
  • صد رنگ ناله در قفس ياس ميطپد
    کو گوش رغبتي که شود نغمه زا لبم
  • اين شيشه هوس که دلش نام کرده اند
    در خون گشوده است ره خنده تا لبم
  • راز دل چون موج پوشيدن ندارد ساز من
    ميدرد در هر طپيدن صد گريبان ناله ام
  • در وصل زمحرومي ديدار مپرسيد
    شب رفت و نگاهي برخ ماه نکرديم
  • کاوش از نظمم گهرهاي معاني ميکشد
    ناخن دخل است مفتاح در گنجينه ام
  • در خراش آرزويم بسکه ناخنها شکست
    آشيان جغد بايد کرد سير از سينه ام
  • گردم چمن رنگ نبالد چه خيال است
    عمريست که در راه تمناي تو خاکم
  • از ضعف بسکه در همه جا دير ميرسم
    تا پاي خود چو شمع بشبگير ميرسم
  • وهم علائق از همه سو رهزن دل است
    پا در گل خيال بصد قبر ميرسم
  • بگذار چون سحر فگنم طرح فرصتي
    گر در مي زد ور نفس گير ميرسم
  • عالم همه در چشم من از ياس سيه شد
    جز کسوت پايم ببرد هر نديدم
  • در عدم هم شغل هستي خاک من آوارگيست
    تا کجا منزل کند گرد هوا فرسوده ام
  • ني بدنيا نسبتي دارم نه با عقبي رهي
    نااميدي در بغل چون کوشش بيهوده ام
  • (بيدل) از خاکستر من شعله جولاني مخواه
    اخگري در دامن فرسودگي آسوده ام
  • در رهت تا نشوم منفعل ساز فسردن
    چون نفس کاش بپائي که عيان نيست بلنگم
  • بي نيازم زصنمخانه نيرنگ دو عالم
    کلک تصوير توأم در بن هر موست فرنگم
  • بيوفاق آشفتگي ميخندد از اجزاي ما
    در کتاب آفرينش جمله خط تواميم