نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
اشتر نامه عطار
اي دل آخر
در
فناي او مترس
چند باشي بازمانده باز پس
اي دل آخر چند نازي جان بباز
در
نشيبي چند مي جوئي فراز
ره روان رفتند و تو
در
پرده
همچنان مي جويي و گم کرده
ره روان رفتند و تو درمانده خود
همچنان
در
گفتن خود مانده خود
راه رو يا اندرين پرده بسوز
همچو اين واصل
در
آنجا برفروز
ره رو آخر ياز خود بگذر بکل
يکزمان
در
سوي خود بنگر بذل
راه کن تو تا مگر واصل شوي
در
مراد خود مگر حاصل شوي
جان خود ايثار کن
در
وصل دوست
تا ببيني يکزمان تو وصل دوست
گر بخواهي ماند آنجا گاه باز
در
نشيبي کي ببيني عين راز
اين همه گفتم ترا اي جان من
برده چندين زبانها
در
سخن
چون شوي فاني تو اينجا
در
صفت
آنگهي يابي کمال معرفت
هر که فاني شد بقاي کل بيافت
بعد از آن
در
سوي آن حضرت شتافت
هر که فاني شد خرد با او چکار
در
بقاي کل شود کل رستگار
چون ترا فاني بخواهد شد عقول
چند خواهي بد
در
اينجا بي اصول
چون تو فاني مي شوي از خود بمير
بعد از آن تو حلقه آن
در
بگير
چون تو فاني مي شوي
در
چند و چون
گشته تو درميان پرده خون
چون تو فاني مي شوي بردار گام
هر زماني
در
مکاني دار کام
چون تو فاني مي شوي اين جايگاه
هم
در
آنجا گرد فاني پيش شاه
بگذر از خود سوي حق اشتاب کن
خويش را
در
عين فتح الباب کن
بگذر از خود يکزمان ايمن مشو
هر چه پيش آيد
در
آن ساکن مشو
بگذر از خود حق شو و باطل مگوي
بيش از اين باطل
در
اين حاصل مجوي
باز جوي از خود گذر کن
در
گذر
تا کمالي باشدت اندرنظر
هر که آمد محرم اسرار گشت
از خودي
در
بيخودي بيزار گشت
هر که آمد رنج را ديد و بلا
اندر اين رنج و بلا شد
در
فنا
اي بسا سالک که هالک شد ازين
گرچه
در
ره بود مرد راه بين
اي بسا مؤمن که با توحيد رفت
عاقبت
در
منزل تفريد رفت
اي بسا ساکن که اندر ره فتاد
در
ره جانان ز دل ناگه فتاد
اي بسا عاقل که اندر عاقبت
باز ديد او عاقبت
در
عافيت
اي بسا معني که بر دعوي بماند
عاقبت
در
رمز بي معني بماند
اي بسا شاهان که کمتر از گدا
آمدند آخر
در
اين عين بلا
اي بسا صادق که
در
کار آمدند
از وجود و جان که بيزار آمدند
اي بسا
در
ره بماند عاقبت
راه بردند اندر آن کل عاقبت
اي بسا عزت که
در
دل اوفتاد
از نهيب عزت کل اوفتاد
اي بسا راهي که بي رهبان بماند
زانک بي رهبان
در
آن رهبان بماند
چند گويم راه بايد کرد راه
تا رهي
در
عز و قرب پادشاه
تا ز جان خود نبرم مردوار
کي توانم بود
در
ره مرد کار
در
رسيد او پرده هفتم تمام
ديد آنجا گه مقام بي مقام
پرده رفته ذات بي وصف و صفت
در
کمال قل هوالله معرفت
چون
در
آن کون پر از عزت رسيد
يک تني از ذات پاک او بديد
دفتري
در
دست و معني پرعدد
اندر آنجا قل هوالله احد
جوهري
در
دست چپ با دفتري
جوهري چه جوهري چه گوهري
جوهري کان از دو عالم بيش بود
سر ز هيبت
در
فکنده پيش بود
سالک ره کرده اندر نيستي
ديده خود را
در
مقام نيستي
کرد بر وي از ارادت يک سلام
داد وي
در
هر سلامي بي کلام
پرتو نور تو زد ناگه علم
پيش خود هم با وجودت
در
عدم
کز کجا اينجا فتادم ناگهان
نور دايم کن پياپي
در
بيان
اين چنين جائي که اينجا آمدم
چون
در
اين جاگاه پيدا آمدم
من عجايب
در
عجب ديدم کنون
مر مرا راهي نما اي رهنمون
خسرو نامه عطار
سر چرخ فلک
در
چنبر آورد
بصد دستش فرو برد و برآورد
چو آتش گرم
در
راهش قدم زد
فرو کرد آب رويش تا علم زد
صفحه قبل
1
...
1814
1815
1816
1817
1818
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن