167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • نه دنيا جهد ميخواهد عقبي هوش ميکاهد
    دلي در خويش گم گشتست و ميپرسد سراغ دل
  • ياد تب شوقي که زسامان طپيدن
    آسودگيم داشت سخن در پر بسمل
  • فرصت هوس افتاد رم آهنگ شرارم
    طرز نو من گشت کهن در پر بسمل
  • اي شوق کرانيست طپشهاي محبت
    سر تا قدم من بشکن در پر بسمل
  • بيتابي ساز نفس از درد خموشيست
    اي عافيت آتش مفگن در پر بسمل
  • شبگير فنا هم چقدر داشت رسائي
    عمريست که داريم وطن در پر بسمل
  • هر جا دم تيغ تو گل افشان خياليست
    فرشست چو طاوس چمن در پر بسمل
  • اي راه روان منزل تحقيق بلند است
    بايد قدمي چند زدن در پر بسمل
  • (بيدل) هوس آرائي پرواز که دارد
    محو است غبار تو و من در پر بسمل
  • منفعل فطرتم کو سر و برگ قبول
    خوش قلم صنع نيست کاغذ نم در بغل
  • پاي گر آيد بسنگ کوشش همت رساست
    زيرزمين ميرود ريشه علم در بغل
  • با دل قانع خوشيم از چمن اعتبار
    غنچه ما خفته است باغ ارم در بغل
  • خشکي مغز شعور جوهر فطرت گداخت
    منشي اين دفتريم نال قلم در بغل
  • تا طلب آمد بعرض فقر دميد از غنا
    کاسه درويش داشت ساغر جم در بغل
  • گر نه ببوس آشناست زان دهن بي نشان
    غره هستي چراست خلق عدم در بغل
  • لطمه آفات نيست مانع جوع هوس
    سير نشد از دوال طبل شکم در بغل
  • وضع رعونت مخواه تهمت بنياد عجز
    با سر زانو گذار گردن خم در بغل
  • در کارگه هستي موهوم نديديم
    نقشي که توان بست بديباي تغافل
  • در عشق ننالي که اسيران نفروشند
    صبري که زکف رفت بيغماي تغافل
  • آن سرمه که در گوشه ئي چشم تو مقيم است
    دنباله دوانده است به پهناي تغافل
  • در چمن گر جلوه ات آرد بروي کارگل
    رنگها چون شمع بندد تا بنوک خار گل
  • سبحه ريزد غنچه کيفيت اين شاخسار
    گر کند در باغ کفرم رشته زنار گل
  • در گلستاني که رنگ و بوي ميسازد بهم
    عالمي را از تکلف گشت ربط دار گل
  • اي شرر در سنگ رنگ آرزو گردانده گير
    چشم واکردن نمي ارزد باينمقدار گل
  • در بهارم داغ کرد آخر بچندين رنگ ياس
    ساغر بي باده يعني بي جمال يار گل