167906 مورد در 0.15 ثانیه یافت شد.

اشتر نامه عطار

  • بار ديگر چون که بگذشتي از آن
    يکسر ديگر در افتادي از آن
  • پير بار ديگر آن صندوق را
    در نهادي و فرو بستي ورا
  • آن سر از صندوق خاموش آمدي
    چون کسي در خواب بيهوش آمدي
  • تن زدندي آن سران در پيش او
    بار ديگرشان نبودي گفت و گو
  • مرغکان در گرد سرها بي خلاف
    مي پريدند اندر آنجا بي مصاف
  • بي قراري ميکنم اين جايگاه
    باز ماندم در درون پرده گاه
  • چون تويي در اول و آخر همي
    بر دل ريشم بنه يک مرهمي
  • پيک آمد اينک آمد در حجاب
    بي خلاف آمد برون او از حساب
  • رازدار تو منم در پرده راز
    پرده را از روي خود برگير باز
  • جان خود ايثار راه تو کنم
    خويشتن را در پناه تو کنم
  • جان خود در راه خواهم باختن
    تا برون پرده خواهم تاختن
  • پرده ام در ره حجابست و زوال
    زان نمي يابم وصال آن جمال
  • در عجب اينجا بماند و لال شد
    همچو آن پير دگر بي حال شد
  • او بمانده زار و حيران در جنون
    تا چه آيد از پس پرده برون
  • در زمان آن سالک صاحب نظر
    ايستاده کرده بد بر وي نظر
  • آتشي در کل آن پرده فتاد
    بعد از آن روي خود آنجاگه نهاد
  • سوي آن صندوق آتش در گرفت
    هر چه بود آنجا بخشک و تر گرفت
  • آنچنان سرها که در صندوق بود
    آتشي افتاد و بانگي مي شنود
  • ليک اسرار دگر در راه هست
    گر نميداني زماني کن نشست
  • عاقبت هم باز آن جايت برم
    در مقام و جاي و ماوايت برم
  • راز منهم من بدانم در نهان
    کي ترا گردد چنين رازي عيان
  • صبر کن تا تو بمقصودي رسي
    زانکه اندر پرده مانده در پسي
  • آنچه ديدي بيشکي در راه تو
    کي شوي از رمز من آگاه تو
  • آنچه من ديدم ترا از صادقي
    در کمال عشق ما تو لايقي
  • چون تو در پرده فرو ماندي کنون
    پيش آرم مر ترا يک رهنمون
  • در صفات من شوي تو بي صفات
    ذات من گردي اگر گردي تو ذات
  • عاشق آسا آمدي در سوي من
    هم بديدي رمزهاي کوي من
  • آنچه در مفهوم تو آمد يقين
    همچنان راهست تو هم راه بين
  • آن کمال ديگرست اندر جهان
    در ميان پرده ها گشته نهان
  • در نگر کاين سر هم از خود رفته است
    تو چنان داني که از خودرفته است
  • اين زمان هم با خود و هم بيخودست
    در مقام کل فتاده بي خودست
  • راز ما ميداند او اين جايگاه
    باز مانده در درون پرده گاه
  • اين زمان اندر نظر او بيهش است
    در چنان بيهوشي او خوش خوشست
  • برق استغنا چنان آيد ز دور
    آتشي گردد در آنجا همچو نور
  • عشق ما اينست هم در عاقبت
    ره نداني تا که جويي عافيت
  • عشق ما هرگز نداند عقل بين
    در گمان هرگز کجا باشد يقين
  • رمز من نه عقل داند اندرين
    در گمانت عقل کي يابد يقين
  • آتشش از پاي تا سر در گرفت
    خوش همي سوزيد و خاکستر گرفت
  • همچنان در عشق پا تا سر ببود
    بود آوازش ولي صورت نبود
  • همچنان مي گفت اي کلي شده
    کام خود در عاقبت تو بستده
  • هست گشتم نيستم در پرده من
    پرده ها کرده همي بر گرد من
  • وارهيدم من ازين رنج و الم
    بي وجودم روح پاکم در عدم
  • در تن و بي تن چو تنها گشته ام
    اين زمان بي تن بخون آغشته ام
  • در تو گم گشتم چو تنها آمدم
    بي تنم اما چو شيدا آمدم
  • پرده ام نه پرده ام در پرده ام
    نه چو سالک اين زمان ره کرده ام
  • راز دارم از تو اما در نهان
    بي خودم اما حقيقت بر عيان
  • واصلم در ذات تو فاني شده
    از برون پرده اعياني شده
  • واصلم در ذات تو افتاده من
    سر بسوي حکم تو بنهاده من
  • عقل و جان ايثار کردم زين مقام
    تا شدم در ذات تو فاني تمام
  • عقل بيرون ماند و شد در پرده او
    همچو تو، من خويشتن گم کرده او