167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

اشتر نامه عطار

  • عشق بد مغز تمامت کاينات
    راه برده در صفات نور ذات
  • راز خود با عاشقان خود بگفت
    هر کسي بر گونه اين در بسفت
  • در درياي حقيقي باز يافت
    همچو او ديگر کسي هرگز نيافت
  • عشق مغزي مينمايد سوي دوست
    تو بماندي در ميانه جمله پوست
  • گر ترا خود عقل و جان باشد قبول
    کي شوي در عشق تو صاحب وصول
  • صورت عقلست در نقلي از آن
    کي خبر يابي ز سر بي نشان
  • چون بماندي در مقام عقل تو
    گوش کن از هر کسي هر نقل تو
  • عقل کل چون مر ترا صورت بديد
    در مقام جمع حشمت آرميد
  • چون تو بر عقل اين ره کل ميروي
    پاي بسته در بن ذل ميروي
  • آتشي در پيش و راهي سخت دور
    تن ضعيف و دل شده از وي نفور
  • آتش طبعيت پر از مشعله
    در دل تو او فکنده ولوله
  • آتش طبعيت با راي و هوس
    زان بماندي در پس پرده ز پس
  • اندر آتش هيچکس چون خوش بود
    زآنکه آتش در زمستان خوش بود
  • خوش تو اندر راستي خوش خوشي
    پاي تا سر در درون آتشي
  • خواب در آتش کني هر لحظه تو
    کي تواني کرد راه پرده تو
  • اي دريغا آتشت در راه شد
    همرهي ناخوش ترا همراه شد
  • آتش معني نسوزد عاشقان
    ليک عاشق خويش را سوزد در آن
  • انبيا را آتش معني بدست
    ليک ايشان را در آن دعوي بدست
  • هر که او تسليم شد در آتشش
    گشت ريحان و گل آنجا آتشش
  • کل آتش چون خليل کل پديد
    بعد از آن گلها در آنجا بشکفيد
  • تن فدا مانند ابراهيم کن
    جان خود در راه او تسليم کن
  • تن فدا کن هر زمان در راه حق
    تا شود اين جان تو آگاه حق
  • دل ترا آئينه کون و مکان
    اين زمان در صورت حسي نهان
  • زنگ شرک آورده در وي بسي
    کي نمايد مر ترا زين سربسي
  • تا بدين آئينه تو راهي بري
    در زماني هر دو عالم بنگري
  • شرح اين آيينه بسياري بگفت
    در اين معني عجايب او بسفت
  • گر ترا توفيق در کار افکند
    راه اين پرده تمامت بردرد
  • گر نباشد عشق در کون و مکان
    کي شود هرگز ترا عين عيان
  • آينه است اين عشق و دل شيدا نمود
    هر چه بد در آينه پيدا نمود
  • آينه اول ب آتش در کنند
    بعد از آن آن را بخاکستر کنند
  • صيقلي چون آينه دارد بدست
    پس کند او را در آن حالي بدست
  • عکس خود اول ببيند اندرو
    بار ديگر در نهد صيقل درو
  • آينه در پرده گر باشد مدام
    کي ترا بنمايدت عکسي تمام
  • آينه چون زنگ باشد روي را
    تف زنگ آرد در آنجا موي را
  • موي در آئينه تو هرگز مکن
    تا نگردد کم ترا سر سخن
  • آينه چون از غلاف آيد برون
    در نمودن باشد او عين فنون
  • آينه عشقست اندر دل نهان
    در ميان جان جمال حق عيان
  • آينه چون اين زمان در پرده است
    از تف آن راه جان گم کرده است
  • معني آئينه را تو باز بين
    در درون دل تو صاحب راز بين
  • تن ترا از هر رهي برده خلاف
    هست بگرفته در آئينه غلاف
  • پاک کن آئينه را در هر نفس
    پيش او شو تا نماني باز پس
  • هر که او در راه استادست باز
    همچنان کز راه افتادست باز
  • عاقبت آن سالک اندر پرده ها
    بود و مي شد از يقين در پرده ها
  • ديد ناگه پرده سبز و لطيف
    در پس پرده يکي پير شريف
  • پرده را در گرد او زين نور بود
    گرچه آن پرده تمامت نور بود
  • باز جاي خود شدي جوهر همي
    روشني دادي در آنجا عالمي
  • خون گرفتندي ز جوهر در زمان
    درچکيدي هر زمان خون از دهان
  • پير ناپيدا شدي در عکس آن
    راه بين چون ديد حيران گشت از آن
  • در کنارش چون سر افتاده شدي
    پير آن را ناگهان خود بستدي
  • بر سر صندوق کرده باز رو
    پس نهادي سر در آنجا باز او