167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • جاي آنست که بالد گهرشان صدف
    بحر در قطره گي اينجا شده مهمان صدف
  • نيست در عالم بيمطلبي اسباب دوئي
    دل صافيست همان ديده حيران صدف
  • از انفعال کوشش معذور ما پرس
    پر ميزنيم چون مژه در آشيان لاف
  • در عالمي که دعوي تحقيق باطل است
    صدق مقال ماست همان ترجمان لاف
  • زحمت مبر در آرزوي امتداد عمر
    فرصت چه لازم است کفيل زمان لاف
  • شور غبار ما بفنا نيز کم نشد
    ديگر کسي چه خاک کند در دهان لاف
  • در دشت آتشي که شرر پر نميزند
    ما پنبه ميبريم باميد «لاتخف »
  • هيچکس سودي نبرد ازا نتظار مدعا
    تا نشد چشم طمع با حلقهاي در طرف
  • نسبت لعل که دارد اينهمه سامان صدف
    شور در بحر فگنده است نمکدان صدف
  • در شکست جسد آرايش تعمير دلست
    نيست بيسود گهر تاجر نقصان صدف
  • کام تقليد زنعمت نبرد بهره ذوق
    غير ريزش نبود در خور دندان صدف
  • هر کسي تا خاک گرديدن برنگي بسمل است
    خون رنگي در فسردنها روان دارد عقيق
  • حرص هر جا غالب افتد بر جگر دندان فشار
    در هجوم تشنگي ها امتحان دارد عقيق
  • بيجگر خوردن ميسر نيست پاس اعتبار
    آبرو در موج خون دل نهان دارد عقيق
  • نيست (بيدل) کاوش ايام بر دلخستگان
    در شکست خود همان خط امان دارد عقيق
  • با اين هجوم عجز بهار قدم زديم
    خجلت بساط آبله گسترد در عرق
  • بر روي ناز شرم نموهاي اعتبار
    رنگي نکرد گل که نيفشرد در عرق
  • شور شکسته شيشه زطوفان گذشته است
    آن سنگدل مگر دلي آزرد در عرق
  • شبنم چه واکشيد زتماشاي اينچمن
    ما را گشاد چشم فرو برد در عرق
  • گرد هوس بسعي خجالت نشانده ايم
    کم نيست ته نشيني اين درد در عرق
  • نوميد وصل بود دل از ساز انفعال
    آينه ات زما غلطي خورد در عرق
  • (بيدل) تلاش عجز بجائي نميرسد
    خلقي چو شمع داغشد و مرد در عرق
  • در عمل محال هم همت مرد سرخ روست
    برد علم بر آسمان پاي حنائي شفق
  • تحفه ئي محفل حضور در کف عرض هيچ نيست
    کاش شفيع ما شود آينه سازي عرق
  • ما سجده حضوريم محو جناب مطلق
    گم گشته همچو نوريم در آفتاب مطلق