167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

اشتر نامه عطار

  • بگذر اين ره تو ممان در پرده باز
    گرنه بازيها کند اين پرده باز
  • چند ماني در نهاد خويشتن
    بگذر از اين پرده هاي جان و تن
  • پس قدم در راه بنهاد و برفت
    برق وار اندر ره افتاد و برفت
  • مي شد اندر ره عيان اندر نهان
    باز ميگرديد او در هر زمان
  • من چنين حيران در اين راه دراز
    تن ضعيف و دل نزار و جان گداز
  • اين بلاي خلق بر من جور کرد
    اين چنين از پرده ام در دور کرد
  • کار من در عاقبت پيدا شود
    تا درين راهم رهي پيدا شود
  • اين همه سعي تو گردد ناپديد
    کي در آن حضرت همي خواهي رسيد
  • رهنمايم کيست در راه يقين
    تا مگر بيرون شوم از کفر و دين
  • راه مي بريد تا جائي رسيد
    خود در آنجاگاه ناگه پرده ديد
  • رفعت او از بلندي ساز داشت
    در درون پرده يک آواز داشت
  • بود آوازي درون پرده در
    بي خود آواز آمدي ز آنجا بدر
  • بر سر آن خيمه در زير علم
    ديد پيري ترک روي دل دژم
  • نور رويش شعله در زير علم
    مي زدي چون برق هر دم دم بدم
  • از کمال و رفعت او آن جايگاه
    داشت تيغي تيز در دستش نگاه
  • يک تني افتاده سر در پيش او
    تن شده بي جان ز زخم نيش او
  • آن تن افتاده بخون در زار زار
    اوفتاده پيش پرده تن نزار
  • هر زمان در خون طپيدي تن برش
    سر نهان گشتي هم از پيش سرش
  • نور روي او بگرد تن شدي
    تا در آن ساعت وجودش بستدي
  • تيغ لرزان در کف او همچو آب
    بوده سبز و آبدار و چون سذاب
  • هر که زين اسرار ما آگاه شد
    در درون پرده مرد راه شد
  • گرد سر در تيغ او گردان شدي
    پرده از هيبت برو لرزان شدي
  • سر به پيش تيغ گردان آمدي
    تن در افتادي و بي جان آمدي
  • ديد شخصي جسم و دل بگداخته
    جان خود در راه حيرت باخته
  • چون نظر در روي او افکند او
    سستيي بر حال او افکند او
  • گفت اي شيخ از کجائي هان بگو
    از براي چه شدي در جست وجو
  • چه طلب داري تو در اين جايگاه
    چه همي جويي تو اندر پرده گاه
  • من چه گويم با تو در اين جايگاه
    اين زمانم هست اين جا عزم راه
  • گفت اي پرسنده اين اسرار تو
    زين سخن گفتي و در گفتار تو
  • من بدانستم يقينت اين زمان
    تا چه افتادت در اين دور زمان
  • دور چرخ اکنون چو در کارت فکند
    بر برون پرده يکبارت فکند
  • پرده درانيم و ما در پرده ايم
    همچو تو ما نيز ره گم کرده ايم
  • هيچکس در پرده او ره نبود
    هيچکس از وقت او آگه نبود
  • بس کسا زين راه آمد در گذشت
    ليک زين راه دراز آگه نگشت
  • اي بسا جانها کزين راه يقين
    اوفتاده در چه حسرت ببين
  • باز گرد و سوي دلبر کن قرار
    تا مگر افتد ترا مه در کنار
  • در درون پرده دستم بست بست
    اوفتاده اندرين پرده ز دست
  • روي سوي راز خود کن اينزمان
    تا نباشي باز مانده در جهان
  • در جهان سفل کن کلي قرار
    تا نگردي اندرين ره سوکوار
  • ورنه اينجاگاه همچون من بباش
    ره رو و در راه بس ايمن بباش
  • گفت من خواهم شدن در راه باز
    ليک زآنجا هم بخواهم گشت باز
  • من بدين اميد در راه آمدم
    خود ندانستم ز ناگاه آمدم
  • عاقبت هم بوي از آن جا در رسد
    عاقبت حال مرا هم بنگرد
  • پير گفتش بر اميدي اين زمان
    کام خود يابي زمان ها در زمان
  • هر که او صبري کند در عاقبت
    پيشش آيد عاقبت هم عافيت
  • همچو ما گر تو چنين جان ميدهي
    جان خود در راه تاوان مينهي
  • زنده است اين کشته در آن جايگاه
    همچو تو او نيز بودست او براه
  • زنده است اين کشته در آن جايگاه
    بر مثال تو همي برند راه
  • اندرين ره همچو تو رازش فتاد
    در مقام عشق او سازش فتاد
  • راز تو چون راز او اندر يقين
    در گماني مانده مرد راه بين