167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • در سينه نهان گريه مستانه نگردد
    سيلاب گره در دل ويرانه نگردد
  • روزي به در خانه او بي طلب آيد
    درويش اگر بر در هر خانه نگردد
  • صائب شرر جان چه کند در تن خاکي
    چون شعله نفس در جگر سنگ برآرد
  • در فقر وفنا کوش که جمعيت خاطر
    فرش است در آن خانه که اسباب ندارد
  • در چشم غلط بين تو ديوست وگرنه
    در شيشه فلک غير پريزاد ندارد
  • در خانه در بسته حضور ست فزونتر
    رشک است بر آن کس که دل شاد ندارد
  • دل در خم آن زلف ندانم به چه روزست
    در خانه تاريک گهر رنگ ندارد
  • در سينه عشاق هوس راه ندارد
    در مجمر ما شعله خس راه ندارد
  • انديشه تکليف در اقليم جنون نيست
    در کوچه زنجير عسس راه ندارد
  • اي هرزه درا در گذر از همرهي ما
    در قافله عشق جرس راه ندارد
  • چون آبله در ظاهر اگر رنگ ندارم
    در پرده غيب است بهارم چه توان کرد
  • در سايه شمشاد و گل آرام ندارد
    تا آب روان سرو ترا در نظر آورد
  • در هر هنري دست دگر بود چو سروم
    در جيب ز افسردگيم زنگ برآورد
  • در نشأه سردرگم جان را نبردم
    هرچند که در جام من اين باده کهن شد
  • در بزم نگاري که ز خود صبر ندارد
    در خلوت آيينه چه پرداخته باشد
  • در آب حيات آمده بر سنگ سبويش
    در بحر حبابي که نفش باخته باشد
  • مکتوب مرا در بغل خود که گذارد
    در کوي توگر رخنه ديوار نباشد
  • آن بلبل مستم که اگر در شکن دام
    در بال گره افتدش ار دانه نداند
  • در کام ودهن آب شود ميوه جنت
    در دل چه خيال است که پيکان تو يابند
  • هر چند که در پرده شرمندنکويان
    چون باز نظر دوخته در فکر شکارند
  • در ريختن دل همه چون باد خزانند
    در پرورش جان همه چون ابر بهارند
  • تا حسن گلو سوز تو در جان شرر افکند
    در سينه من داغ مکرر سپر افکند
  • در دامن تسليم در آويز که چون تاک
    هردم نتوان دست به شاخ دگر افکند
  • در قبضه آه است کليد در مقصود
    اي واي به من صائب اگر آه نمي بود
  • گر در بغل غنچه فردوس درآيم
    چون چاک گريبان قفس در نظر آيد
  • در قبضه سعي است کليد در روزي
    شير از کشش طفل ز پستان بدر آيد
  • در سوزش دل کوش که در مزرعه امکان
    تخمي که شود سوخته از خاک برآيد
  • در زير فلک همت عالي نتوان يافت
    در بيضه محال است پر و بال برآيد
  • احرامي هر کس بود از پرده پندار
    در کعبه رود از در بتخانه برآيد
  • در بحر سر از حلقه گرداب برآرد
    هر کس که کمر در ره سيلاب گشايد
  • در ديده اين بي بصران عالم انوار
    زنگي است که در آينه تارنمايد
  • در عالم امکان چه قدر جلوه کند عشق
    از چرخ در آيينه چه مقدارنمايد
  • ظاهر نشود در دل نادان اثر حرف
    در پيش نفس آينه تار مداريد
  • در مغز بهاراين چه نسيم است ببوييد
    در دست جهان اين چه نگارست ببينيد
  • آن نوش که در نيش نهان است بجوييد
    آن گنج که در کسوت مارست ببينيد
  • در جامه خودچاک زدن بي سببي نيست
    در پيرهن غنچه چه خارست ببينيد
  • در آستين نگيرد دست کريم آرام
    در آتش است نعلش ابري که آب دارد
  • در زير چرخ هر کس خواهد نفس کند راست
    فکر نفس کشيدن در زير آب دارد
  • ناسازگاريي هست در خوي گلعذاران
    کو يوسفي که گرگي در پيرهن ندارد
  • چون شمع سرگرانان در زير پا نبينند
    پاي چراغ نوري در انجمن ندارد
  • در دامن صدف کي در يتيم ماند
    شد گوشوار گردون عيسي چو بي پدر شد
  • دل در فلک حصاري از راه عقل وهوش است
    در لامکان کند سيرجاني که بيخبر شد
  • در روستاي مشرب هرروز روز عيدست
    در شهربند مذهب سالي دو عيد باشد
  • در امتحان زلفش دل پاي کرد قايم
    در پله فلاخن اين سنگ کم نيامد
  • در پيش پا فتاده است مستي وهوشياري
    در هرکه هرچه باشدرفتارمي نمايد
  • ز شرم عفو نگردد سفيد در صف محشر
    کسي که در کف خود نامه سياه ندارد
  • زبان لاف بريده است در قلمرو معني
    حباب قلزم ما باد در کلاه ندارد
  • سعادتي که دهد خاکمال بال هما را
    در آن سرست که در سايه نهال تو باشد
  • سفر مي کني در رکاب جنون کن
    خرد در سفر دست و پايي ندارد
  • من آن روز در مغز دولت رسيدم
    که در استخوان سگ شريک هما شد