نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
در
سينه نهان گريه مستانه نگردد
سيلاب گره
در
دل ويرانه نگردد
روزي به
در
خانه او بي طلب آيد
درويش اگر بر
در
هر خانه نگردد
صائب شرر جان چه کند
در
تن خاکي
چون شعله نفس
در
جگر سنگ برآرد
در
فقر وفنا کوش که جمعيت خاطر
فرش است
در
آن خانه که اسباب ندارد
در
چشم غلط بين تو ديوست وگرنه
در
شيشه فلک غير پريزاد ندارد
در
خانه
در
بسته حضور ست فزونتر
رشک است بر آن کس که دل شاد ندارد
دل
در
خم آن زلف ندانم به چه روزست
در
خانه تاريک گهر رنگ ندارد
در
سينه عشاق هوس راه ندارد
در
مجمر ما شعله خس راه ندارد
انديشه تکليف
در
اقليم جنون نيست
در
کوچه زنجير عسس راه ندارد
اي هرزه درا
در
گذر از همرهي ما
در
قافله عشق جرس راه ندارد
چون آبله
در
ظاهر اگر رنگ ندارم
در
پرده غيب است بهارم چه توان کرد
در
سايه شمشاد و گل آرام ندارد
تا آب روان سرو ترا
در
نظر آورد
در
هر هنري دست دگر بود چو سروم
در
جيب ز افسردگيم زنگ برآورد
در
نشأه سردرگم جان را نبردم
هرچند که
در
جام من اين باده کهن شد
در
بزم نگاري که ز خود صبر ندارد
در
خلوت آيينه چه پرداخته باشد
در
آب حيات آمده بر سنگ سبويش
در
بحر حبابي که نفش باخته باشد
مکتوب مرا
در
بغل خود که گذارد
در
کوي توگر رخنه ديوار نباشد
آن بلبل مستم که اگر
در
شکن دام
در
بال گره افتدش ار دانه نداند
در
کام ودهن آب شود ميوه جنت
در
دل چه خيال است که پيکان تو يابند
هر چند که
در
پرده شرمندنکويان
چون باز نظر دوخته
در
فکر شکارند
در
ريختن دل همه چون باد خزانند
در
پرورش جان همه چون ابر بهارند
تا حسن گلو سوز تو
در
جان شرر افکند
در
سينه من داغ مکرر سپر افکند
در
دامن تسليم
در
آويز که چون تاک
هردم نتوان دست به شاخ دگر افکند
در
قبضه آه است کليد
در
مقصود
اي واي به من صائب اگر آه نمي بود
گر
در
بغل غنچه فردوس درآيم
چون چاک گريبان قفس
در
نظر آيد
در
قبضه سعي است کليد
در
روزي
شير از کشش طفل ز پستان بدر آيد
در
سوزش دل کوش که
در
مزرعه امکان
تخمي که شود سوخته از خاک برآيد
در
زير فلک همت عالي نتوان يافت
در
بيضه محال است پر و بال برآيد
احرامي هر کس بود از پرده پندار
در
کعبه رود از
در
بتخانه برآيد
در
بحر سر از حلقه گرداب برآرد
هر کس که کمر
در
ره سيلاب گشايد
در
ديده اين بي بصران عالم انوار
زنگي است که
در
آينه تارنمايد
در
عالم امکان چه قدر جلوه کند عشق
از چرخ
در
آيينه چه مقدارنمايد
ظاهر نشود
در
دل نادان اثر حرف
در
پيش نفس آينه تار مداريد
در
مغز بهاراين چه نسيم است ببوييد
در
دست جهان اين چه نگارست ببينيد
آن نوش که
در
نيش نهان است بجوييد
آن گنج که
در
کسوت مارست ببينيد
در
جامه خودچاک زدن بي سببي نيست
در
پيرهن غنچه چه خارست ببينيد
در
آستين نگيرد دست کريم آرام
در
آتش است نعلش ابري که آب دارد
در
زير چرخ هر کس خواهد نفس کند راست
فکر نفس کشيدن
در
زير آب دارد
ناسازگاريي هست
در
خوي گلعذاران
کو يوسفي که گرگي
در
پيرهن ندارد
چون شمع سرگرانان
در
زير پا نبينند
پاي چراغ نوري
در
انجمن ندارد
در
دامن صدف کي
در
يتيم ماند
شد گوشوار گردون عيسي چو بي پدر شد
دل
در
فلک حصاري از راه عقل وهوش است
در
لامکان کند سيرجاني که بيخبر شد
در
روستاي مشرب هرروز روز عيدست
در
شهربند مذهب سالي دو عيد باشد
در
امتحان زلفش دل پاي کرد قايم
در
پله فلاخن اين سنگ کم نيامد
در
پيش پا فتاده است مستي وهوشياري
در
هرکه هرچه باشدرفتارمي نمايد
ز شرم عفو نگردد سفيد
در
صف محشر
کسي که
در
کف خود نامه سياه ندارد
زبان لاف بريده است
در
قلمرو معني
حباب قلزم ما باد
در
کلاه ندارد
سعادتي که دهد خاکمال بال هما را
در
آن سرست که
در
سايه نهال تو باشد
سفر مي کني
در
رکاب جنون کن
خرد
در
سفر دست و پايي ندارد
من آن روز
در
مغز دولت رسيدم
که
در
استخوان سگ شريک هما شد
صفحه قبل
1
...
179
180
181
182
183
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن